تون و جزین سرزمین نیاکان

خاطرات نیاکان
تون و جزین سرزمین نیاکان

زندگی صحنه ی یکتای هنرمندی ماست ...

بایگانی

آخرین نظرات

آخرین مطالب

۱ مطلب در اسفند ۱۳۹۶ ثبت شده است

... صدای هماهنگ وموزون جیر جیرک ها و از آن دورتر در پشت همین ایوان که کنار استخر آب بود آواز قور باغه ها آهنگ زیبای لا لایی ما بود که چشمان ما را گرم خواب می کرد ...  صبح هنوز هوا تاریک بو  د که آواز خروس چشمان ما را به آسمان باز می کرد وما هم که از تار یک روشن غروب چشمانمان به خواب گرم شده بود همین بهانه ها برای بیدار شدنمان کافی بود  و بعد از آن هم  صدای آرام و نجواگونه ی مادر بزرگ هم در بالای سر مان در ایوان به گو ش می رسید که داشت نمازش را می خواند هنوز هم در آسمان ستارگانی که پر نور تر بودند دیده می شدند و چراغ سیمی بالای سر مان هم داشت با آخرین خود نمایی هایش تاریکی شب را بدرقه می کرد و  سو سو می زد ...کم کم جنب و جو ش صبحگاهی آغاز می شد ... در آن میدانگاهی پایین تر از ما در کنار یک درخت کهنسال توت مرغ ها و خروس خودی نشان می دادند و هوا رو به روشنی می رفت مادر بزرگ برای شان آب و دانه می گذاشت وما هم با همین جنب و جوش بر می خاستیم مادر بزرگ در همان میدانگاهی کمی پایین تر از رخت خواب ها به کار خودش مشغول بود ... تلمب با سه پایه  اش  برای ماست ها و تنور که باید هیزم ش آماده می شد و خمیر نان ها که باید مواظب بود و مادر بزرگ که همیشه شکایت داشت که مرغ و خروس ها در دست و پایش هستند ...گاهی همان صبح به درخت تناور توت تاب می بستیم و تاب می خوردیم و در جست و خیز های مان مادر بزرگ (بی بی خدیجه )و دخترش که مادر ما بود همیشه هوای ما را داشتند و چهره ی شاد مادر بزرگ ما را به تلاش و جنب و جوش بیشتر وا می داشت  بر خلاف پدر بزرگ (که با مادر بزرگ  پسر عمو دختر  عمو هم بودند ) آقا سید ابراهیم (با با یزرگ مادری )   که ساکت و آرام بود گاهی که حوصله ام از شیطنت ها و بازی گوشی سر می رفت دستم را می گرفت و آرام آرام از بالا تا پایین باغ بزرگ قدم به قدم من را می برد که جای به جای باغ را درختان گوناگون میوه از هلو و شفتالو و زرد آلو و گردو و ... در بر گرفته بود و آن انتها    هم در کنار تپه های خاکی بلند   درختان پایه کوتاه انگور خود نمایی می کرد ... پدر بزرگ آقا سید ابراهیم با آن همه حوادث تلخ و مشقت بار سال های (1292 /تا 1296 هجری شمسی )که (در هنگام تحصیل در مشهد الرضا)   به چشم دیده بود ودر انتها هم به از دست دادن پسر عمو یش آقا سید نعمت الله (که برادر همین بی بی خدیجه بود)پایان یافته بود هیچ وقت به یاد ندارم که خودش را شریک جنب و جوش ها و شیطنت های کودکانه  ما بکند همان سال ها گاهی  از زندگی گذشته ی   خودشان برای من ساده سخن می گفتند     ...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ اسفند ۹۶ ، ۲۳:۵۹
سیدمحمود بخشایش