تون و جزین سرزمین نیاکان

خاطرات نیاکان
تون و جزین سرزمین نیاکان

زندگی صحنه ی یکتای هنرمندی ماست ...

بایگانی

آخرین نظرات

آخرین مطالب

۸ مطلب در دی ۱۳۹۴ ثبت شده است

    ( تصویریکی از شبستان های مسجدجامع قدیم )   فر هنگ و آداب ورسوم وسنت های سال های دور نیاکان ما در شهر تون  هویت و شخصیت گم شده ی ما انسان های این روزگار است  واکنون به همت اداره ی میراث فرهنگی پنجره ای به گذشته باز شده است (موزه ی مردم شناسی)شهرمان  گوشه ای از ارزش ها ی زیبایی خواهد بود که بازدید از آن برایمان خا طره آفرین و بیاد ماندنی است  در جنوب شهر تون (حمام خیروز )از جمله ی بناها یی است که در محله ی سادات فردوس حدود چهار صد سال  وشاید هم بیشتر قدمت دارد که اداره ی میراث فرهنگی این بنای تار یخی را به شکل زیبایی به مجموعه ی موزه ی مردم شناسی شکل داد ه است در مجموعه ی این بنا که برای باز سازی آن بسیار تلاش شده است و جای سپاس گزاری هم دارد بخش های مختلفی از آداب ورسوم محلی و همچنین حر فه های سنتی مردم در سال های دور به نمایش در آمده است در معماری سنتی حمام که بسیار زیبا ساختار آن به نمایش در آمده است می توانیم برای مدتی به دنیای سال های قبل سفر کنیم گشت وگذاری کوتاه در این مجموعه که برای باز سازی وحیات بخشیدن به فرهنگ وآداب ورسوم نیاکان ما در سال های دور بسیار تلاش شده است برای آنها یی که علاقه مند به ارزش های زیبای زندگی گذشتگان خود هستند جالب و خاطره آفرین خواهد بود ... شهر تون در میان بلاد خراسان بزرگ همچون یک نگین است که در میان شهر های پیرامون خودش بیشترین قدمت دارد وحتی از جهت تاریخی وفرهنگی هم دارای پیشینه ی بیشتر است وچه زیبا خواهد بود همانگونه که در نوشته های گذشته اشاره شد دو کاروان سرای واقع در مجموعه ی بازار  را هم که در سال های قبل از زلزله ی وحشتناک سال یک هزار و سیصد و چهل وهفت شمسی هنوز زندگی در آن جاری بود  وقدمت آن به قبل از اسماعیلیه وزمان سلجوقیان می رسد به همت اداره ی میراث فرهنگی زندگی دوباره پیدا کند ... به امید آن روز 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ دی ۹۴ ، ۰۷:۲۵
سیدمحمود بخشایش

... بعد از مزار شهدا و زیارت اهل قبور راهی بافت قدیم دهستان شدیم ...وچون نزدیک اذان ظهر بود وارد مسجد قدیم  که مسجد جامع هم به حساب می آمد  شدیم در کنار جوی آب وقنات شهر ... با قدمت بیش از دو قرن یاد آور بزرگانی همچون (آخوند ملا عبد الصمد ) که در بخش های گذشته از ایشان سخن گفته شد ...و در پناه همین علما شهرمان تا کنون از سر چشمه های ناب ارزش های اسلامی بهره مند بوده است...دو رکعت نماز به یاد همه ی گذشتگان در مسجد بجای آوردیم ... هنگام اذان ظهر بود و اذان پخش می شد و ما متوجه شدیم که در مسجد بالا تر... (حدود دویست متر )نماز جماعت برگزار می شود ...فاصله ای نبود... وقتی داخل آن مسجد شدیم شگفت زده و خوشحال شدیم ... در کنار هفت هشت مرد میان سال و کهنسال ... حدود پانزده شانزده جوان و نوجوان منتظر در مسجد برای نماز جماعت بودند و با سلام هایشان ما را غافلگیر کردند جواب سلام را دادیم و با همه ی آنها دست دادیم ...اینها همان سرمایه هایی با ارزش هستند که مایه ی امیدواری آینده ی روستا خواهند بود ... روحانی و امام جماعت وارد شد و آماده ی نماز شدیم ... از میان همان جوان ها  محمد که بعد فهمیدم یکی از نبیره های (آقا میر عطا )  هست اذان گفت و  سپس به امامت روحانی مسجد نماز جماعت ظهر و عصر را بجا آوردیم ...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ دی ۹۴ ، ۲۲:۰۰
سیدمحمود بخشایش

...داشتیم رشته کوه کم ارتفاعی را که گزین را از جاده ی اصلی جدا می کرد پشت سر می گذاشتیم .. . از اینجا و بعد از پشت سر گذاشتن این کوهستان وتپه ها ابتدا به نوق و بعد به گزین می رسیدیم ...        در سرازیری جاده ی آسفالته ی باریک نم نم باران ادامه داشت  از مقابل ما چند کبک پرواز کردند .. . گوشه ای   از جاده  در سرازیری ترمز دستی ماشین را کشیدم و پایین آمدیم تا  از هوای پاک کوهستان جان و تنمان را سر شار کنیم ... آن بالا تر و در دامنه ی کوه نزدیک قله صدای پارس سگ توجه ما را به خود جلب کرد در هوای بارانی و شبیه مه آلود  آن بالا تر گله ای از بز و میش در حرکت بودند خوب که نگاه کردیم  آن بالا چوپان و الاغ ش  هم دیده می شدند ... دو سگ گله با فاصله ی از هم این طرف و آن طرف کوه  گله را همراهی می کردند ...راه افتادیم بعد از کوه ها و تپه ها روستای نوق بود و جاده ی آسفالته ی باریک را به جهت راست پیچیدیم در برابرمان آن دور تر کوه سرخ با همه ی عظمت خودش به ما خوش آمد می گفت ... کمی ار قله ی کوه سرخ را ابر ها پوشاند بودند و پایین تر از قله نقطه نقطه هایی به چشم می آمد که همان بوته های بید مشک بودند که نزدیکی های بهار گلهای زیبایشان معرکه بود ...یاد آن سال های دور افتادم ...صعود بر قله ی کوه سرخ ... شانزده   هفده سال  بیشتر نداشتم ...و الان در مرز شصت  سالگی ... ناصر آباد را که پشت سر گذاشتیم به سر دو راهی چهکند رسیدیم اکنون نزدیکترین فاصله را با کوه سرخ داشتیم اگر به سمت راست کوه سرخ و بالای چهکند نگاه می کردیم در رشته کوه و بالای چهکند قله ی کوهی را مشاهده می کردیم که آنرا (چهار خال )نامی ده اند اگر خوب دقت کنیم از قله ی همین کوه به طرف پایین چهار    ( رده ی  ) سرخ رنگ کوچک دیده می شود به همین دلیل آن را چهار خال می نامند ... در راستای شهر زیبای گزین قرار گرفتیم   در ابتدای دهستان شاهد دگرگونی های بزرگ هستیم ... شاید حدود دو الی سه کیلومتر از بافت قدیمی گزین به سمت بالا ساختمان ها و خیابان بندی ها با نظم خاصی  شکل گرفته است ابتدای ورودمان به مزار شهدا  و زیارت اهل قبور رفتیم ...پسر خاله ی شهیدمان ... و جزیره ی مجنون (محل شهادت...)ومن    که قبل و بعد از ایشان  در همان  سال های دفاع مقدس  در  آن جزیره خاطره های بیاد ماندنی دارم ... آن طرف تر در گوشه ی مزار شهدا ی     جزین   ...( (علی رضا ...آن روز عصر اوایل دی ماه یک هزار و سیصد شصت و پنج را خوب به یاد دارم ...شلمچه ...و قبل از عملیات کربلای چهار ...درست مثل اینکه همین الان است ...داشتم در کنار نهر عرایض... در میان هیاهو و جوش وخروش رزمندگان (خودم )را جستجو می کردم ...آقا ... سلام ...سر را که بالا آوردم ... بله خودش بود ... علی رضا ..بچه ی ملا یحیی خدا خودش و پدرش را بیامرزد ... علی رضا در آنروز لباس غواصی پوشیده بود و قدش  بلند تر دیده می شد ...با همان وضعیت هم را در آغوش کشیدیم  و احوال پرسی کردیم ...داشتیم غرق صحبت می شدیم که یک جوان خوش اندام و خوش برخورد با عمامه ای بر سر به ما نزدیک شد از لهجه اش فهمیدم اهل شمال است ...     ...علی رضا گفت من وایشان قرار است با هم  به آب بزنیم ... و این آخرین دیدار بود بعد ها خبر شهادت    این جوان شاداب را شنیدم ...  ...علی رضا فرزند ملا  یحیی ... ملا یحیی را در چهکند شیخ همه ی ما خوب می شناختیم  خدایش بیامرزد ...صبح های زود با توبره ای بر پشت راه زو  دری  چهگند را در پیش می  گرفت و تا نزدیکی های (  گله دام ) و قبل از         اذان ظهر به چهکند بر می گشت با توبره ای  پر آنغوزه ...گیاهی طبی با خاصیتی فراوان ... ادامه دارد...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ دی ۹۴ ، ۰۸:۰۶
سیدمحمود بخشایش

 

سلام ...و اما این وبلاگ فقط وفقط رنگ ادبی دارد ودست نوشته های یک دبیر ادبیات است پس از سی واند  سال درس کلاس... وبیشتر وشاید هم محور همه ی مطالب ولایت (تون وجزین ) که از خاستگاه های زبان شیوای دری است شرح حال نیاکان ... تاریخ گذشته و حوادث مستند وبیان آن همه صمیمیت ها فداکاری ها شادی ها ونشاط ها وساده زیستن ها وشاهکار های ادب پارسی... تا آنکه شاید (در دنیای پر التهاب و لجام گسیخته ی امروز ...)رنگی از آن ارزش ها را در زندگی  وروابط اجتماعی خودمان بیشتر مشاهده کنیم به قول شاعر ( زندگی صحنه ی یکتای هنر مندی ماست ... هر کسی نغمه ی خود خواند و از صحنه رود ...  ) واین به عقب برگشتن نیست ...بلکه تلاش برای شکوفایی یک گل زیبا وخوش بو است که اکنون بجای  آنکه درباغچه ی زیبای حیاط آنرا حس کنیم در قاب عکس ها وآلبوم قفسه ها شاید به تماشا ی ان بنشینیم    باز    هم  منتظر   نظرات زیبای   شما  هستیم  ... گذشته چراغ راه آینده است ...

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ دی ۹۴ ، ۰۶:۰۸
سیدمحمود بخشایش

    آ  نچه در این سخن می آید افسانه نیست ...سخن از پایداری یک شهر است استقامت وپایداری در برابر یک قوم وحشی در هفت صد سال پیش ... اوایل قرن هفتم هجری  آن زمان که هلاکوخان مغول از باز ماندگان چنگیز قصد سر کوبی قیام هایی راکرد که فرهنگ ها وآداب ورسوم اسلامی خود را داشتند بار دیگر حیات می بخشیدند و در همه ی بلاد اسلامی گسترش یافته بود ...و اینجا سخن ازواقعیت ها و جانفشانی ها ی مردمانی است که سند ها از رشادت ها یشان باقی بود و آنها را  محو ونابود کردند ما می گوییم تا آیندگان بدانند و به این پایداری ها که سند هویت آنها است افتخار کنند شهر تون یک حصار بر اطراف ارگ خود داشت و هنوز آثار خندق در اطراف این حصار باقی است از مسجد جامع قدیم تا فلکه ی پایین (میدان گلشن) اطراف این مجموعه خندق هنوز آثاری از آن باقی مانده است و ما وآنها ییکه در سال های (یکهزار و سیصد وچهل وهفت شمسی تا یکهزار سیصد و پنجاه )تحصیل می کردیم خوب به خاطر داریم که در انتهای زمین ورزش دبیرستان فردوسی در کنار خندق تخت هولاکو مشهور بود بنا یی بلند و مرتفع و سند ی زنده از رشادت ها ی مردمان این دیار  در هجوم باز ماندگان چنگیز خان مغول ...تخت هلاکو خان در کنار ورودی جنوبی حصار قلعه ی تون و در کنار خندق (پشت زمین ورزش دبیرستان بود )که آن را برروی اجساد کسانی بنا کرده بودند که در مقابل قوم وحشی مغول از شهرشان دفاع کرده بودند (واین حصار شهر تون زمانی که هنوز طلایه های چنگیز خان مغول در بالا دست ماورالنهر می خواستند آشوب کنند خواجه نصیر الدین طوسی رامیهمان ناصرالدین حاکم قلعه ی تون کرده بود وخواجه کتاب اخلاق نا صری را به نام حاکم تون نگاشت )و سالها بعد این هلاکو خان مغول بود که مقاومت شهر تون را در هم شکست ... در سالهای بعد از زلزله ی سال یک هزار و سیصد وچهل و هفت شمسی هم آنچه از نشانه های تمدن شهر باقی بود با خاک یکسان شد ...تخت هلاکو را به یاد داریم ...سال های بعد از زلزله بچه های محله ی سردشت از انتهای زمین ورزش  و کنار آثار باقی مانده ی تخت هلاکو خان مغول وارد خندق می شدند و به خانه هایشان می رفتند ...آن روز را خوب به یاد دارم داخل زمین ورزش بودیم که صدای بلدزر را شنیدیم وقتی  به تماشا رفتیم مشاهده کردیم که از زیر خروارها خاک حتی کوزه های سفالی که سکه هایی داخل آن بود پیدا شد علا وه بر دیگر آثار ...آثار تخت هلاکو در گوشه ای  از خندق در عکس زیر مشاهده می شود ...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ دی ۹۴ ، ۱۹:۵۴
سیدمحمود بخشایش


سالها قبل بودسه جلد کتاب نگاهی به تاریخ جهان را خوانده بودم وشایسته است که از جواهر لعل نهرو پیشوای بزرگ استقلال هندوستان این جملات را که بی مناسبت هم نیست از او به یاد بسپاریم (ملتی که تاریخ وگذشته ی خود را نشناسد ناچار باید حوادث گذشته ی خود را تکرار کند ) چهار سو در بالا دست مجموعه ی حوزه ی علمیه بود  ودر پایین دست چهار سو میدان گاهی بود که در دو طرف دو جایگاه بلند داشت که یکی از آن دو ایوان بزرگ وجایگاه چسبیده به حوزه ی علمیه خود را نشان می دهد ومقابل آن ایوان دیگر مانند هم بودند در آنجا مراسم مذهبی که هنوز تاسو عا  وعاشورا ی آن رابه یاد دارم  سینه زنان و زنجیر زنان مسیر را به طرف بازار می رفتند  وپس از عبور از بازار در  (مزار ) عزاداری می کردند در مجموعه ی بازار از دو کاروان سرا سخن  گفته ام  (در نوشته های گذشته ) تون از شاید سال ها قبل ار سلجوقیان مر کز ارتباط (فرهنگ  و اقتصاد بوده است ) وچه زیبا وارزش مند است که آن دو کاروان سرای تاریخی را که بر اثر زلزله ی سال چهل هفت شمسی فرو ریخت ویکی دو سال بعد هم دشمنان دوست نما مثل مغول به جان آن افتادند و با بلدزر شخم زدند ... با آن شکل معماری زیبا باز سازی کنند همان گونه که راسته ی بازار را  احیا کرده اند ...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ دی ۹۴ ، ۱۹:۳۷
سیدمحمود بخشایش


یادش بخیر      شبهای سرد و طولانی زمستان گرمای وجود مارا منقل و زغالهای روشن آن در کرسی  گرم نگاه می داشت .و گرمای دل مارا هم صحبتهای ارزشمند پدر بزرگ و مادر بزرگ برروی کرسی یک لحاف بزرگ پهن بود و چهار طرف آن از کوچک و بزرگ می نشستیم و روی کرسی هم یکسینی دایره شکل ( مجمعه) بود . برروی آن کشته زرد آلو ُبادام ُ خستک زرد آلو ُ قیسی ُ تخمه خربزه ُ انار ... مجموعه پذیرایی را تشکیل می داد .

روشنایی چراغ لامپا و یا چراغ توری بود که بربالای طاقچه خودنمایی می کرد. یک چراغ سیمی هم بود که برای داخل حیاط آنرا بر می داشتیم.یادم می آید آن سالهای قبل از زلزله گاهی پدر دستم را می گرفت و با خودش به نماز جماعت مسجد جامع می برد. ومن در شبستان بالای مسجد که مقابلایوان بزرگ قبله بود عاشق منقل بزرگ آتشی بودم که پر از زغالهای قرمز بودو حدود یک متر قطر داشت ومن در آن شبهای سرد و هنگام نماز مغرب و عشاء خودم را گرم می کردم...ادامه دارد. اکنون پس از سال هااز زلزله ی وحشتناک سال یک هزار و سیصد و چهل وهفت که همه ی آن شبستان بزرگ فرو ریخته بود ... دارند ستون های آن را از زیر خاک خارج می کنند ... همت اسلامی ما و حمیت وغیرت مذهبی ما این کار بزرگ را می طلبد آن نماز جماعت ها و آن صمیمیت ها ی آن سالهای دور  را با تلاش های خودمان ارج بگزاریم ... سپاس گزار  و دست مریزاد...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ دی ۹۴ ، ۱۹:۲۸
سیدمحمود بخشایش