تون و جزین سرزمین نیاکان

خاطرات نیاکان
تون و جزین سرزمین نیاکان

زندگی صحنه ی یکتای هنرمندی ماست ...

بایگانی

آخرین نظرات

آخرین مطالب

۱ مطلب در آبان ۱۳۹۸ ثبت شده است

درخت گردو شاید بیش از یک قرن از عمرش را گذرانده بودمادر بزرگ یادش بود که سال های کودکی اش درختی تناور و پر از گردو بود ومن که سال های (1340 شمسی )آن را (در شش سالگی )  دیده بودم یک نفر نمی توانست با دست های باز آن را بغل کند و انگشت هایش به هم برسد...درختان توت کهنسالی هم دور تا دور استخر و فاصله ی تراز آب  کنار گردوی کهنسال تا آن بالاتر که آب چشمه نمایان میشد وجود داشت که مثل همین درخت تناور بودند کمی بالا تر از همین درخت گردو یک درخت شاه توت بود که میوه هایش تمام تابستان دوام داشت و ما تا می توانستیم بالا می رفتیم و خودمان و دست های مان هم قرمز می شد و مزه ی ترش و شیرین  شاه توت ها  هنوز به یادمان هست ... پای درخت گردوی کهن سال می نشستم  به تماشای ماهیان کوچکی که خوششان می آمد آب ترا ز  رویشان بریزد و خرچنگ های آب شیرین که گاهی خودشان را از زیر سنگ های کنار آب نمایان می کردند به امید گرفتن یک ماهی کوچولو ...تابستان ها دو ماه اول حال و هوای دیگری داشت قدم زدن در کوچه باغ پر از درخت که از صبح تا غروب پرتو خورشید را نمی دید  و دور استخر پر از درخت های تناور توت که سخاوتمندانه میوه  ی شان را به ماهیان داخل آب هدیه می کردند ... استخر همیشه پر از آب بود   و کنار قنات همان جا که آب سرد و شیرین ظاهر می شد    همه بودند دایی خاله  و  خواهر مادر بزرگ و نوه هایشان خواهر پدر بزرگ و نوه هایشان و باغ ها که میوه های گوناگون خود را نمایان کرده بو دند ازتوت شیرین  تا گردو و گیلاس و انجیر و گلابی و شفتالو و زرد آلو و این آخر تابستان انگور و بادام    ... اما شهریور که می شد من می ماندم و مادر بزرگ و گزین و چاه قند ...درخت گردو ی کنار تراز آب محل نشستن ما بود و مادر بزرگ سماور ذغالی را بعد از آن که آتش می کردو آب جوش می آمد و چایی دم می گرفت  برای پایدار بودن آتش ذغال ها آن را داخل تنه ی درخت گردو می گذاشت تااز   باد در امان باشد درخت گردو به آقای شرفی تعلق داشت که باغ شان پایین کوچه باغ بود   مادر بزرگ و یکی از خانم های جا افتاده مانند خودش که به گمانم از خانواده ی آقای علوی بودو قوم آقا سید یاسین علوی که همان بالا ی آبادی چاه قند سمت مشرق و کنار تپه ها یی که به طرف  عزدد میرفت  ساکن  بود   در کنار درخت گردو می نشستند و از هر دری سخن می گفتند و من روی تخته سنگ بزرگ کنار آب می نشستم و چشمم به ماهیان کوچک داخل آب بود که دنبال هم می کردند... معمو لا یکی دو ساعت به غروب بود که راهی گزین می شدیم الاغ بندری بزرگی وسیله ی راه ما بود مادر بزرگ خرجوال بزرگی روی پالان آن می انداخت و داخل آن را از دو طرف کیسه هایی می گذاشت که  حاصل تلاش تابستان ش بود... بادام  کشته یا همان (برگه ) ی زرد آلو  کشمش هسته ی زرد آلو انجیر های خوشمزه   و...روی این ها را که گفتم یک قالیچه ی زیبا می انداخت و روی آن یک تشک سبک ... باید از نشیمن باغ که همان سه درخت ردیف هم که آلوچه بودندو هنوز هم که پایان تابستان بود میوه های تیله مانند زرد و قرمز شان خودنمایی می کرد فاصله می گرفتیم ایوان و دو خانه ی این طرف و آن طرف ایوان که جهت شان به طرف تپه ها و کوه سرخ بود  و دو سپیدار بلند که قد کشیده بودند   این طرف و آن طرف سه درخت آلوچه در مقابل ایوان و خانه ها   که با هر وزش با دصدای برگ هایشان به آن می ما ن ست که مثل آدم ها کف می زنند وشادمانی می کنند ...البته صدای (کلیژدک )زاغی ها و گنجشک ها و کلاغ ها هم همراه آن می شدگاهی هم صدای آهنگین فاخته ها از بلند ترین درخت ها  به گوش می رسید   از این جا باید سه پله پایین می آمدیم تا سوار الاغ شویم   مادر بزرگ  خودش سوار می شد و من را جلو خودش می گذاشت ... مادر بزرگ و آقا سید مهدی کوچکترین فرزندان پدرشان (آقا سید علی) بودند همان گونه که سوار بودیم و می رفتیم مادر بزرگ  به گذشته اش می اندیشید ... درب بزرگ یک لخت چوبی را که با کلیدان چوبی باز و بسته می شد بیرون می آمدیم و به جهت راست و پایین حرکت می کردیم اولین نگاه مان به درخت توت بزرگی بود که تنه ی  آن حدود یک متر قطر داشت و همه ی فضای روبرو را سایه کرده بود تنه ی بزرگ درخت با همان قطر به طرف پایین کوچه باغ خم شده بود و من گاهی شیطنت می کردم در همان سن شش سالگی روی تنه ی آن بالا می رفتم و از آن بالا دوباره به پایین می آمدم ... 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آبان ۹۸ ، ۱۰:۰۱
سیدمحمود بخشایش