تون و جزین سرزمین نیاکان

خاطرات نیاکان
تون و جزین سرزمین نیاکان

زندگی صحنه ی یکتای هنرمندی ماست ...

بایگانی

آخرین نظرات

آخرین مطالب

۱ مطلب در مهر ۱۴۰۱ ثبت شده است

اکنون که دارم این کلمات و واژه ها را می نویسم و در حقیقت نقل قول ی از منشی باشی دارم نزدیک به یک صد و پنجاه سال از واقعه می گذرد در اینجا حوادث نوشته شده به قلم میرزا محمد علی که در واقع منشی خان طبس بوده است حاکم ولایت تون و طبس مقارن  اواخر حکومت مظفرالدین شاه قاجار  به گونه ی خلاصه بیان می شود ...آنروز ها  خان طبس (عماد الملک  ) مورد عتاب والی خراسان بزرگ   قرار می گیرد و احضار به مشهد می شود اماعماد الملک که میداند در مشهد گرفتار خواهد شد  برای محکم کردن پای خود به جای مشهد عازم پای تخت  تهران می شود و در دربار مظفرالدین   شاه کار های خود را راست و ریس کرده و از آنجا عازم مشهد می شود و پیغام به طبس می دهد که برای پیش واز به سر حد حکومتش که بجستان هست بیایند بعد از پیغام سر کار عماد الملک عده ای از جمله (میرزا محمد علی  منشی باشی )ااز طبس حرکت می کنند و از طریق بشرویه و در شمال آن روستای (علی جمال )به طرف بجستان می روند در راه بیابان در راه بشرویه به بجستان هستند (که جزین در منتهی الیه این بیابان وشمال شرقی  آن قرار گرفته است )  همان شب اول حرکت از بشرویه تا صبح نخوابیدیم دو ساعت از روز را بالا آمده توی بیابان مرحوم میر محمد ولی بیگ را روی اسب خواب گرفت. به یکی از همراهان (آقا حسین ) گفت پایین بیاییم وچشمی خواب کنیم  آقا حسین استیخاش کرداینجا جای خواب نیست برانید برویم  آقا میر محمد ولی بیگ التماس کرد آقا حسین اجبارا قبول نمود پایین آمده  هر کدام جلو اسب خود را گرفته سر را روی بوته گذاشتیم نوکر ها هم جلو مال های آبداری را در دست داشتند ما که خواب رفتیم آن هم خواب ! اسب ها تسمه ی خود را کشیده به بیابان زدند و به هم ریختند . .. یک وقتی سر از خواب برداشتیم که اول ظهر و  آفتاب در وسط السماء و به شدت گرم بود  خدا  بدهد برکت ! نه مالی و نه آبی  حوض  (آوج  )هم آب نداشت...چون قلب اسد و چله ی تابستان بود طوری بی پا شدیم که نزدیک بود از وحشت همان جا بمیریم آقا حسین بنا کرد به خودش فحش دادن میر محمد ولی بیگ بنا کرد به نوکرش زدن  دیدم اینها فایده ای ندارد  عرض کردم آقا یان به حال خود بپردازید... اذان شام سواد جزین پیدا شد  یکی را که جانی داشت  فرستادیم (میر غیاث الدین  ) را خبر کنند  میر غیاث الدین بیگ هم آمد آب هم آورد  ولی نداد گفت هلاک می شوید سماور آتش کرده و آب گرم دارم آب سرد به شما نمی دهم  و قتی به در منزل میر رسیدیم هیچ کدام حا لت پا از رکاب  خالی کردن نداشتیم یکی یکی را  بغل زده از اسب زمین گذاشتند ما سه روز در جزین ماندیم تا جانی گرفته و سپس به بجستان رفتیم ...(میرزامحمد علی رشیدی ) (شلغم شوروا ) تون و طبس

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ مهر ۰۱ ، ۲۳:۲۳
سیدمحمود بخشایش