تون و جزین سرزمین نیاکان

خاطرات نیاکان
تون و جزین سرزمین نیاکان

زندگی صحنه ی یکتای هنرمندی ماست ...

بایگانی

آخرین نظرات

آخرین مطالب

۲ مطلب در آبان ۱۳۹۹ ثبت شده است

 حدود سه ماه مانده بود تا پا به دنیا بگذارد که پدر  بزرگ دریک سفر  ناخواسته    تحصیل خود را در مشهد گذاشت و هفت شبانه روز از مشهد الرضا تا جزین را (سال یکهزار دویست  و نود وهشت هجری شمسی)طی کرد و خود را به جزین رساند پدربزرگ از سال یک هزار ودویست نود هجری شمسی در مدرسه ی فاضل خان در مشهدالرضا به صورت متناوب تحصیل می کرد وبه کارهای اجتماعی مشغول بود که در بخش های گذشته اشاره شد ...اتفاقی ناخواسته و شاید  لگد اسب !!  موجب آن شد که پدر بزرگ (در این سفر بی برگشت به وطن ) با خونریزی شدید   عمر به ذنیا نداشته باشد  و پدرمان چند ماه پس از این حادثه برای  پدر بزرگ چشم به دنیا باز کند ... پدر م را که یادگار پدر بزرگ بود به نام ایشان (سید نعمت الله  ) نام گذاردند ... پدرقبل از خودش  یک خواهر و یک برادر داشت که عمر به دنیا نداشتند عمه نصرت و عمو محمود هر دو از دنیا رفتند و پدر بعد ها هم  سالها در جزین کمک کار کشاورزی و دامداری بود بیل به دست و توبره به دوش راه زمین های کشاورزی از دروازه ی پایین به طرف خرمنا را می رفت و روز هایی هم با پای پیاده راه چاه قند کمال را در پیش می گرفت برای آبیاری باغ ها همه پدر را در جزین با اسم (نعمت آقا) می شناختند    ... سر انجام در سال (1328 هجری شمسی )در شهربانی فردوس استخدام شدو همان ابتدا در کوچه ی مقابل درب ورودی مسجد جامع به خیابان  در سراچه ی کوچکی از آقای دیبا نژاد ساکن شد که راه زیادی تا شهربانی نداشت کمی بالا تر از درب مسجد جامع در کنار خیابان آسفالته ساختمان با درب آجری و ایوانی بزرگ که بعد ها اداره ی پست شد محل شهربانی بود پدر به گفته ی خود آقای دیبانژاد روز هایی که به اداره ی شهربانی نمی رفت از همان سراچه ی کوچک خارج نمی شد مگر ظهر یا غروب برای نماز جماعت  مسجد جامع ...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ آبان ۹۹ ، ۲۰:۴۴
سیدمحمود بخشایش

از حیاط که وارد دالان خانه می شدم برای رفتن به کوچه بایدبه سمت راست میرفتم و دالان بلند هوا  را تا در بزرگ آهنی طی می کردم رو برو  یم اطاق مهمان خانه بود   بزرگ  بلند هوا و یک کلاه فرنگی بر بالای آن که نور اطاق را فراهم می کرد ... سمت چپ همین در مهمان خانه درب بزرگ آهنی بودکه به کوچه باز می شد از درب آهنی بزرگ که خارج می شدم بالای سرم یک سقف نیم دایره با ایوانی بلند و یک چهار گوشه ی چهار متر در چهار متر به کوچه وارد می شدم وقتی درب بزرگ آهنی را باز می کردم در مقابلم درختان آقا قیا را میدیدم که در کنار دیواری بلند و جوی آب سر به آسمان داشتند آن طرف همین دیوار یک باغ بزرگ بود که درختان کاج آن با وجود دیوار بلند خودشان را نشان رهگذران کوچه می دادند داخل کوچه  سمت چپ  راست  ومستقیم انتهای ش مسجد کوشک بود و بعد هم مسیر دبستان همت که سال های اول و دوم دبستان را پیاده می رفتم ... اما سمت راست کوچه یک طرف جوی آب بود که آب نخشور  هر از گاهی در کنار ذیوار بلند برای همین باغ پشت دیوار  در آن جاری بود سمت راست همین کوچه بعد از دیوار خانه ی ما دیوار بلند خانه ای بود که  باد گیر و کلاه فرنگی آن آ ز همین کوچه دیده می شد یادم هست  مدت ها آقای ابریشمی  و بعد ها هم دایی خودم  ساکن همین خانه ی زیبا بودند ... داخل آن وسط حیاط حوض بزرگ وزیبا یی داشت و درخت انگور بزرگی بر دیوار بالا رفته بود گلخانه ریبایی رو به آفتاب داشت که گلهای زیبای شمعدانی همیشه داخل ش خود نمایی می کردند قبل از همین گلخانه ی رو به آفتاب هم درست در کنار دالان ورودی حیاط یک اطاق هشتی مانند بزرگ وجود داشت که وسط اطاق یک دریاچه ی کوچک پر از آب بود که هنگام ورود به این هشتی سمت چپ و سمت راست دو سکوی سه در دو متر وجود داشت و ورودی درب هم آن طرف دریاچه درست مقابل درب ورودی یک سکوی با ارتفاع نیم متر بود و بادگیر بلند بر بالای همین سکو چسپیده به دیوار کوچه بود ... هر چه از این خانه ی زیبا بگویم  کم گفته ام ...  همین کوچه را که  می رفتم اولین کوچه سمت راست کوچه ی بن بست ی بود که این خانه ای را که درباره اش گفتم ورودی یش داخل همین کوچه بود و بعد دیگر کوچه ای در راستای ای گذر گاه نبود تا به ساباد آقای بشیر می رسیدم  سمت چپ این گذر گاه تا به ساباد برسم همان باغ و دیوار خانه های مسکونی آن بود اما در سمت راست خانه ی محمد کلوخ و بعد خانه ی مادر ملا همزه و بعد هم سرا چه ای در کنار دیوار ساباد  از آقای خسروی بود ...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آبان ۹۹ ، ۲۳:۵۶
سیدمحمود بخشایش