تون و جزین سرزمین نیاکان

خاطرات نیاکان
تون و جزین سرزمین نیاکان

زندگی صحنه ی یکتای هنرمندی ماست ...

بایگانی

آخرین نظرات

آخرین مطالب

۴۰ مطلب در شهریور ۱۳۹۴ ثبت شده است

 

 

 (گزین )همان گونه که در نوشته های گذشته اشاره شد در حدود یک صد سال قبل یعنی سال های یک هزار و دویست وهفتاد هجری شمسی شخصیت ها یی از گزین در مدرسه ی فاضل خان مشهد در بالا خیابان درس خوانده  بودند که مرحوم اقا سید نعمت الله فرزند سید علی و آقا سید ابراهیم فرزند آقا سید هدایت و میرزا یحیی فرزند میرزا محمد از آن جمله هستند که این سه بزرگوار نسبت خویشاوندی هم داشته اند ودر همان سال های یاد شده یعنی چند سال ماند به آغاز جنگ جهانی اول در مدرسه ی فاضل خان مشهد به تحصیل علوم مشغول بوده اند که از هم دوره های آنها میتوان به مرحوم پروین کنابادی اشاره کرد واینان در دوران تحصیل محضر مرحوم ادیب نیشابوری را نیز درک کرده بودند شاید جنگ جهانی اول موجب شد آن گونه که می خواستند تحصیل را ادامه ندهند  و حتی مدتی را در زمان اشغال ایران در آن دوران با مرحوم ملک الشعرای بهار که آن زمان در مشهد بود همکاری داشتندمرحوم (آقا سید نعمت الله که یک روحانی روشنفکر وآزادی خواه بوددر جوانی دنیا را وداع می کند ... این در حالی بود که همسر ایشان فرزند شش ماهه داشت وبعد از فوت پدر به دنیا آمد و به همین دلیل به نام پدر (سید نعمت الله)او را نام گذاشتند ... اما میرزا یحیی در بر گشت به گزین از کار باز نایستاد و در کار های حقوقی و رفع مشکلات مردم با یکدیگر تلاش داشت در گزین چند ساختمان وبنا باقی مانده است که از جمله ی آنها می توان به منزل  مرحوم میرزا یحیی اشاره کرد که داخل ساختمان آن شکل هندسی زیبا یی دارد  ودرها و اتاق ها وسازه های آن نیز زیبا است و در بیرون بنا نیز همان گونه که در تصویر پایین آمده است محلی برای نشستن و انتظار  وجود دارد و انتظار می رود که همه ی آن ها ییکه دلشان برای هویت فرهنگی گذشتگانشان میسوزد این ارزش های ماند ه را به یاد وسینه بسپارند  و برای ماند گاری ان نیز تلاش کنند به امید آن روز... نام های فوق (نام خانوادگی) دارند که از زمان رضا خان پهلوی برای فرزندان شان انتخاب شده است (در صورت لزوم در نوشته های آینده اشاره خواهد شد)اکنون نوه های این افراد در روی این کره ی خاکی به زندگی مشغول هستند و چه زیبا است نگاهی عبرت آمیز به سیمای زندگی انسانها از سال های قبل تا کنون ...تا صاحبان بصیرت پند و عبرت بگیرند ...(آقا سید نعمت الله پدر بزرگ)

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ شهریور ۹۴ ، ۲۰:۴۴
سیدمحمود بخشایش

درسال های یک هزار و دویست وهشتاد شمسی درمشهد الرضا (علیه السلام )دومدرسه علوم قدیم معروف بود در پایین خیابان و دیگری در بالا خیابان که مدرسه ی بالا خیابان به نام مدرسه ی فاضل خان معروف ومهم تر بودو وضعیت بهتری داشت  و به همین دلیل شاگردانی از گزین (میرزا یحیی  . آقا سید نعمت الله و میرزا ابراهیم پسر مرحوم آخوند خدنگ ) در همین مدرسه ی فاضل خان درس می خواندند در آن زمان مرحوم ادیب نیشابوری وهمچنین مرحوم ملک الشعرای بهار (که ایشان در مشهد فعال بودند )ایام جنگ جهانی  را مرحوم اقا سید نعمت الله درک کردند وداستان هایی از معارضه ی با اشغال گران جنگ جهانی از ایشان نقل شده است وشاید عواقب همین جنگ جهانی موجب بازگشت به وطن (جزین ) شده بود ... همچنین خوب است که از دو آخوند مجتهد به نام های آخوند ملا عبدالصمد وآخوند ملا فتح علی نیز یاد شود که فرزندان آن دوبزرگوار در گزین در همان سال های یاد شده مکتب خانه داشتند و اکنون بر نبیره های این بزرگان فرض است همت کنند وسر زمین اجدادی خود را در یابند ... به امید آن روز

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ شهریور ۹۴ ، ۲۰:۴۱
سیدمحمود بخشایش

 حدود سه ماه مانده بود تا پا به دنیا بگذارد که پدر  بزرگ دریک سفر  ناخواسته    تحصیل خود را در مشهد گذاشت و هفت شبانه روز از مشهد الرضا تا جزین را (سال یکهزار دویست  و نود وهشت هجری شمسی)طی کرد و خود را به جزین رساند پدربزرگ از سال یک هزار ودویست هجری شمسی در مدرسه ی فاضل خان در مشهدالرضا به صورت متناوب تحصیل می کرد وبه کارهای اجتماعی مشغول بود که در بخش های گذشته اشاره شد ...اتفاقی ناخواسته و شاید  لگد اسب موجب آن شد که پدر بزرگ با خونریزی شدید عمر به ذنیا نداشته باشد  و پدرمان چند ماه پس از پدر بزرگ چشم به دنیا باز کند ... پدر م را که یادگار پدر بزرگ بود به نام ایشان (سید نعمت الله  ) نام گذاردند ... پدرقبل از خودش  یک خواهر و یک برادر داشت که عمر به دنیا نداشتند عمه نصرت و عمو محمود هر دو از دنیا رفتند و پدر بعد ها هم  سالها در جزین کمک کار کشاورزی و دامداری بود بیل به دست و توبره به دوش راه زمین های کشاورزی از دروازه ی پایین به طرف خرمنا را می رفت و روز هایی هم با پای پیاده راه چاه قند کمال را در پیش می گرفت برای آبیاری باغ ها ... سر انجام در سال (1328 هجری شمسی )در شهربانی فردوس استخدام شدو همان ابتدا در کوچه ی مقابل درب ورودی مسجد جامع در سراچه ی کوچکی از آقای دیبا نژاد ساکن شد که راه زیادی تا شهربانی نداشت کمی بالا تر از درب مسجد جامع در کنار خیابان آسفالته ساختمان با درب آجری و ایوانی بزرگ که بعد ها اداره ی پست شد محل شهربانی بود پدر به گفته ی خود آقای دیبانژاد روز هایی که به اداره ی شهربانی نمی رفت از همان سراچه ی کوچک خارج نمی شد مگر ظهر یا غروب برای نماز جماعت  مسجد جامع ...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ شهریور ۹۴ ، ۱۰:۲۱
سیدمحمود بخشایش

.... هنگام غروب بود و ما شش هفت نفرهادی اسماعیل علی حمید ...هنگام غروب  داشتیم از سمت کوه های (کفتر کوه) به شهر بر می گشتیم دانش جویانی بودیم که هیچ کدام از ما بیش از بیست ودو سال نداشتیم و در شهر های مختلف مشهد  اصفهان زاهدان تهران قزوین ...درس می خواندیم و در آ ن اوضاع واحوال در شهرمان بودیم وقتی در بالای فلکه ی سعد آباد پشت سرمان را نگاه کردیم در بلند ترین ارتفاع کوه های (کفترکوه ) شعله ی آتشی را که روشن کرده بودیم نمایان بود و هنوز در شگفت هستم که آن روز حدود ساعت یک بعد از ظهر یاز دهم بهمن ماه پنجاه وهفت بود که آن لاستیک بزرگ (تراکتور )با قطرحدود دو متر را که مدت ها در حیاط خلوت خانه ی ساز مانی ما خاک می خورد چگونه تصمیم گرفتیم که به بالای کوه ببریم و ما در تب وتاب همان روزها بودیم در دانشگاه ها تاب تحمل ما را نداشتند ...وتعطیلی دانشگاه ها ما رابه شهر هایمان کشانده بود  وحالا که سی واند سال می گذرد راحت تر می توان سخن گفت علاوه بر کارهایی که متفرقه در شهر انجام می دادیم  آن روز یک بطری نفت ویک جعبه کبریت را همراه آن لاستیک بزرگ گروهی برداشتیم و از مسیر سر جوی سعد آباد وسر فلکه سعد آباد به طرف شمال شرق و کوه های (کفتر کوه ) رفتیم ...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ شهریور ۹۴ ، ۰۶:۰۲
سیدمحمود بخشایش

..ساعت حدود چهار بعد از ظهر عصر یازدهم بهمن پنجاه وهفت بود سوز سرما درپای کوه کم نبود ...ما شش هفت نفر بودیم وبه نوبت وبه کمک یکدیگر لاستیک به آن بزرگی (تراکتور ) را به بالای کوه منتقل کردیم حدود نیم ساعت به غروب مانده بود و باید به فکر باز گشت هم باشیم تا شهر باید پیاده حدود یک ساعت در آن پستی وبلندی ها برویم بطری نفت را به آرامی و با دقت در قسمت های مختلف لاستیک که حالا برقله ی کوه خوابانده شده بود پاشیدیم ...وقتی کبریت را درسوز سرمای قله (کفترکوه ) روشن می کردیم باد سردی که می وزید آنرا خاموش می کرد ...سرانجام گوشه ای از لاستیک آتش گرفت و ما شروع به پایین آمدن کردیم در برابر ما شهر سایه روشن غروب را به خود گرفته بود  وما گروه شش هفت نفری وقتی به نزدیکی های فلکه ی سعد آباد رسیدیم صدای اذان مغرب وعشا از مساجد شهر شنیده می شد آن شب هر کس تا بعد از نیمه ی شب به  (کفترکوه) نگاه می کرد شعله ی آتش را بر قله فروزان می دید ...فردای آن روز دوازدهم بهمن ماه یک هزار و سیصد وپنجاه وهفت بود ...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ شهریور ۹۴ ، ۰۶:۰۰
سیدمحمود بخشایش
در گذر روزگار بیان حال و روز سر زمین ها سر مایه ای است که شاید تفکر در آن مایه ی عبرت و باز بینی مسیر حیات وزندگی باشد ونیز واژه هایی محلی و ضرب ال مثل هایی که به یادگار خواهد ماند  سال هایی نه چندان دوراز اوایل اردی بهشت ماه کوچه باغ پر از طراوت وخرمی بود صبح را هوا هنوز گرگ ومیش بود که پرندگان خوش آواز خبر می دادند و صدای گوش نواز آب درکوچه باغ تمام شب وروز گوش را نوازش می داد در اواخر اردی بهشت کم کم درختان توت میوه ها یشان را نشان می دادند و باآغاز خرداد ماه کم کم زرد آلو ها ی نارنجی و نوری و... خود را بر درختان جلوه می دادندو ما در کوچه باغ طلوع خورشید و حتی آفتاب را به دلیل انبوهی درختان نمی دیدیم (زو )یا همان زه آب  همان چشمه های آبی بود که روزی و روزگاری آبشخور پرندگانی مانند تیهو وکبک و جالگ و... بودوبهانه سرگرمی برای ما که کوه ودره ها را بپیماییم ودر راهمان در دامنه های ان گیاهان دارویی مثل (علف هیزه )و(کلپاره )وحتی زیره ی کوهی و آنها که تجربه داشتند وحرفه ای بودند آنغوزه ... از چشمه ها می گفتم ... وقتی هنوز هوای صبح گرگ ومیش بود با صدای سماور ذغالی  و آواز پرندگان خوش آواز از خواب برمی خاستیم چای را که می خوردیم هوا کمی روشن شده بود آنگونه که جلو پای مان را می دیدیم که به لب استخر رسیده بودیم دایره وار با قطر حدود شصت متر وشاید هم بیشتر ... دور تا دور آن را درختان توت احاطه کرده بود و ماهی های بی شماری در استخر شادمانه به دنبال هم شنا می کردند یک درخت گردوی کهنسال در ابتدای ورودی آ ب به استخر بود که قطر حدود یک متر داشت و از درون خالی بود وگاهی سماور ذغالی را برای آنکه وزش باد خاموش نکند آنجا می گذاشتیم ... ادامه دارد 
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ شهریور ۹۴ ، ۰۵:۵۸
سیدمحمود بخشایش

چه زود دیر می شود!

در باز شد...
برپا !... بر جا !
درس اول : بابا آب داد ، ما سیرآب شدیم.
بابا نان داد ، ما سیر شدیم...
اکرم و امین چقدر سیب و انار داشتند در سبد مهربانی شان...
و کوکب خانم چقدر مهمان نواز بود
و چقدر همه منتظر آمدن حسنک بودند...
کوچه پس کوچه های کودکی را به سرعت طی کردیم
و در زندگی گم شدیم.
همه زیبایی ها رنگ باخت...!
و در زمانه ای ک زمین درحال گرم شدن است قلب هایمان یخ زد!
نگاهمان سرد شد و دستانمان خسته...
دیگر باران با ترانه نمی بارد!
و ما کودکان دیروز دلتنگ شدیم ،
زرد شدیم ، پژمردیم...
و خشکزار زندگیمان تشنه آب شد...
و سال هاست وقتی پشت سرمان را نگاه می کنیم،
جز رد پایی از خاطرات خوش بچگی نمی یابیم،
و در ذهنمان جز همهمه زنگ تفریح ، طنین صدایی نیست...!
و امروز چقدر دلتنگ "آن روزها" ییم
و هرگز نفهمیدیم ،
چرا برای بزرگ شدن این همه بی تاب بودیم...
پاکن هایی ز پاکی داشتیم
یک تراش سرخ لاکی داشتیم
کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت
دوشمان از حلقه هایش درد داشت
گرمی دستانمان از آه بود
برگ دفترهایمان از کاه بود
تا درون نیمکت جا می شدیم
ما پر از تصمیم کبری می شدیم
با وجود سوز و سرمای شدید
ریزعلی،پیراهنش را می درید
کاش می شد باز کوچک می شدیم
لااقل یک روز کودک می شدیم!!!!
شاگردان قدیمی پیشاپیش مهرتان مبارک

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ شهریور ۹۴ ، ۰۵:۲۵
سیدمحمود بخشایش
تپه های خاکی را یکی بعد از دیگری بالا وپایین رفتیم به بالای هر تپه که می رسیدیم کوه ها در سمت راست ما همان گونه همراه ما بودند کوه سیاه بالای چهکند  و بعد از آن قله ی چهار خال که به کوه سرخ نزدیکتر بود ... یک دو سه ...  تپه چهارم سه آبادی ردیف شده از پایین به بالا  خودشان را به ذامنه ی کوه سرخ چسپانده بودند وما به آنها   (کلاته  ) می گفتیم ... تلواز   میمینگ و میمینگ بالا ... میمینگ بالا که خودش را بالا تر از همه به دامنه ی کوه سرخ داده بود (از آن سوی کوه سرخ در بخش های گذشته سخن گفتم چشمه سار های تودو ... برخشتا ... درشیش ... دری کلاغ   تالیروم که   یاد آور  (علی پهلوان ) پهلوان نا می گزین بود که سال ها پیش  در محدوده یی فراتر از ولایت گزین  نامش بر سر زبان ها بود و موجب افتخار ولایت مان  ... به امید خدا بتوانیم باکمک هم ولایتی های مان  گوشه هایی از زندگی این پهلوان را در نوشته های مان جاودانه کنیم ... )می خواستیم قبل از بالا رفتن از کوه سرخ به سراغ پیرزن مهربان ( بی بی ساره  ) برویم که در میمینگ پایین بود ولی هوا داشت گرم می شد و ما هم حالا کنار چشمه ی آب تلواز   پایین تر از میمینگ بودیم ... قبل از گرم شدن هوا ساعت شش و نیم صبح بود که از چشمه ی آب شیرین وزلال  تلواز آب خوردیم  و به آرامی از مسیر کول باد یو ( باد هور  ! ) صعود را آغاز کردیم این  مسیر در دامنه های کوه سرخ یک مسیر تونل مانند تا نزدیک قله  ادامه داشت در بخش های گذشته در باره ی  صعود به قله سخن گفته ام ... درختچه های انجیر  بید مشک  بنه  جای جای دامنه را پوشانده بود حدود دو ساعت طول کشید که به قله رسیدیم و در مسیر شمال بربالای ستیغ قله  حرکت کردیم  و (اکنون دراین بالا دست ) پایین پای ما میمینگ پایین و بالا قرار داشت  پایین رفتن را آغاز کردیم  هنوز که هنوز است میمینگ بالا شکوه و برکت و آب و آبا دی خود را دارد چون آب از دل کوه می گیرد  ... ما قصدمان  میمینگ پایین بود هوا در ابتدای خرداد ماه در کنار چشمه و استخر آب کلاته ی میمینگ پایین سرد بود در سایه سار درختان از چشمه آب خوردیم درختان توت و شاه توت میوه های خودشان را نشان می دادند و ما به سراغ پیرزن مهربان  ( بی بی ساره  ) رفتیم در ابتدای باغ  با خوشحالی از ما استقبال کرد (با تکیه کلام زیبایش |عمو از کوجه میه ... )   وارد باغ که شدیم درخت بزرگ و پر شاخ وبرگ توت (بخارایی ) مشهدی  یا نقلی میوه های رسیده اش را به ما تعارف می کرد در در گوشه ای از باغ  مرغ ها و خروس ها و مرغی که جوجه هایش به دنبالش بودند  بازار گرمی می کردند تنور نان هنوز گرم بود ... چند بره وبزغاله هم در آغال بره ای بود و سر شان از سوراخ  برای خوردن علف بیرون بود در میدان گاهی  جلو باغ  زیر سایه سار درخت توت  نشستیم و منتظر چای آتشی روی اجاق شدیم ...
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ شهریور ۹۴ ، ۲۲:۴۲
سیدمحمود بخشایش
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ شهریور ۹۴ ، ۲۲:۳۳
سیدمحمود بخشایش
سالها قبل بودسه جلد کتاب نگاهی به تاریخ جهان را خوانده بودم وشایسته است که از جواهر لعل نهرو پیشوای بزرگ استقلال هندوستان این جملات را که بی مناسبت هم نیست از او به یاد بسپاریم (ملتی که تاریخ وگذشته ی خود را نشناسد ناچار باید حوادث گذشته ی خود را تکرار کند ) چهار سو در بالا دست مجموعه ی حوزه ی علمیه بود  ودر پایین دست چهار سو میدان گاهی بود که در دو طرف دو جایگاه بلند داشت که یکی از آن دو ایوان بزرگ وجایگاه چسبیده به حوزه ی علمیه خود را نشان می دهد ومقابل آن ایوان دیگر مانند هم بودند در آنجا مراسم مذهبی که هنوز تاسو عا  وعاشورا ی آن رابه یاد دارم  سینه زنان و زنجیر زنان مسیر را به طرف بازار می رفتند  وپس از عبور از بازار در  (مزار ) عزاداری می کردند در مجموعه ی بازار از دو کاروان سرا سخن  گفته ام  (در نوشته های گذشته ) تون از شاید سال ها قبل ار سلجوقیان مر کز ارتباط (فرهنگ  و اقتصاد بوده است ) وچه زیبا وارزش مند است که آن دو کاروان سرای تاریخی را که بر اثر زلزله ی سال چهل هفت شمسی فرو ریخت ویکی دو سال بعد هم دشمنان دوست نما مثل مغول به جان آن افتادند و با بلدزر شخم زدند ...   امیدواریم که شکل معماری زیبای قدیم را   باز سازی کنند همان گونه که راسته ی بازار را  احیا کرده اند ...
موضوعات مرتبط: تون(فردوس)، عکس ها ومنظره ها
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ شهریور ۹۴ ، ۱۰:۱۷
سیدمحمود بخشایش