بعد از ظهر سیزدهم فروردین ماه (1404 )هجری شمسی به هوای آن سالهای دور که زمستان های پر برف داشتیم یک بار دیگرکوره راه ابتدای قنات را به طرف کوه سیاه در ابتدای دره ی (زو ) پیمودم و پای در مسیر راه گوسفندانی گذاشتم که آن سال های دور بعد از چرای صبح گاهی نزدیکی های ساعت (9 صبح ) به آبادی و لب استخر باز می گشتند ... حسرت و افسوس در هر قدم ی که بر می داشتم و در چشمانم آشکار و هویدا بود ...دیگر بوته های (اسپند )همانگونه خشک بر روی زمین و کوره راهی که می پیمودم چشم نواز نبود تنها چوب ها و به عبارتی (سیخ های خشک بدون برگ)ان به چشم می آمد ... بوته های سبز اسپند نبود که سایه سار پرندگان کوچک باشد و همان به قول خودمان (جالگ ها )یا به لفظ و عبارت کتابی همان چکاوک های زیبا یی که تخم هایشان را در سایه سار همین بوته های (اسپند )می گذاشتند و آن سال های آباد هر قدمی که در این راه باریکه به سوی بالا بر می داشتم یک چکاوک با آواز زیبایش از کنار بوته های اسپند به هوا پرواز می کرد ... از گوسفند ها هم خبری نبود صدای بع بع بزغاله ها و بره ها دیگر نمی آمد آغل ها خالی از بز ها و میش ها بود ... هر چه داشتم به کوه سیاه و ابتدای دره نزدیک می شدم زمین و صحرای اطراف خودم را تشنه تر می دیدم در دامنه ی کوه سیاه در ابتدای دره در جهت راست قبل از اینکه از دامنه ی کوه بالا بروم در همین جهت راست وسر بالایی دامنه ی کوه آن سالها چشمه ی کوچک آب بود وآن چشمه ی کو چک نشانه ی سال ابی کلاته ی چاه قند بود ... ولی حالا که مشاهده کردم مثل اینکه سال ها ست که آب به خود ندیده است داشتم از ابتدای دره به بلندای کوه سیاه نگاه می کردم در اندیشه ی بالا رفتن از کوه سیاه مسیر ی را انتخاب کردم و کمی با لا تر از دامنه آن بالا روی تخته سنگ های میانه ی راه (جا خوش کردم )حدود ساعت سه ونیم بعد از ظهر بود و نسیم خنک بهار وزیدن گرفته بود حا لا اینجا داشتم آبادی کوچک چاه قند را بهتر نگاه می کردم مثل طفلی تنها و غریب دور از آن شکوه و بزرگی سال های دور به آسمان چشم دوخته بود خوب که نگاهم را از این فاصله دور با درخت های آبادی یکی کردم درخت چنار را بی برگ و بار تر مشاهده کردم دیگر مثل اینکه پناه گنجشکان در دمدمه های غروب نبود برگ و بار انبوه خودش را نداشت که پناه گنجشکانی باشد که جیک جیک شان در هنگام غروب آفتاب آن قدر زیاد بود که ما را که مهمان خاله بی بی کلثوم بودیم و در سایه ی انبوه درخت چنار در هنگام غروب آفتاب در آن سال های آباد به دنیای دیگری می بردو نا گهان وقتی صدای شاهین (چغوک گیر ) در فضای بالای درخت تنومند شنیده می شد گنجشکان سکوت می کردند و در هنگام غروب آفتاب در میان شاخ و برگ های انبوه درخت چنا رشبها ی زیبای کلاته را به صبح می رساندند گنجشکانی که روز های فصل بهار برای خودشان روزگاری داشتند ...
- چاه قند شیخ وکوه سیاه...
- ...باز هم تون جزین خاطرات نیاکان ...
- نظام الدین احمد بن غفاری تونی
- شهر نون در روزگاران تیموریان
- شبستان مسجد جامع قدیم
- ایالت پارت
- پیش نهادات و انتقا دات ...
- قنات جزین و داستان های آن
- یادم ازکشته ی خویش آمد وهنگام درو(پیش گفتار )
- مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو(پیش گفتار)