تون و جزین سرزمین نیاکان

خاطرات نیاکان
تون و جزین سرزمین نیاکان

زندگی صحنه ی یکتای هنرمندی ماست ...

بایگانی

آخرین نظرات

پنجشنبه, ۱۲ آذر ۱۳۹۴، ۰۸:۱۱ ب.ظ

۰

 

گاهی به محل کار بابا می رفتم، پنج شش سال بیشتر نداشتم سالهای یک هزار وسیصد وچهل شمسی ... پایین تر ازفلکه بالای شهر(فقط یک خیابان آسفالت بود و دو میدان در بالا و پایین این خیابان آسفالته) وقتی به خانه  بر می گشتیم بابا من راجلو جرخ خودش سوار می کرد از کوچه دراز که میرفتیم درانتهاِی کوچه دراز سمت جپ جهار سو بود وحسینیه ی میدان که ایام محرم بامرحوم والده برای عزاداری می رفتیم وما به سمت راست یعنی بازار میرفتیم وبابا قبل از بازار دو جرخه را به کوچه ای درسمت چپ هدایت می کرد از آنجا  پس ازمسافتی اندک درسمت چپ کوچه وارد ساباد بزرگی می شدیم که بدلیل طولانی بودن در روز روشن هم تاریک بودوقتی  خارج می شدیم به سمت راست که یک کارخانه آنجا بودمی رفتیم روبروی آن کارخانه کوچه ای راست و مستقیم بود که در مسیر رفتن به منزل در انتهای آن باید به سمت چپ می رفتیم همان جا یادم هست یک باغ منزل بزرگ بود که داخل آن درسمت چپ اب قنات نخ شور و کمی آن طرفتر درسمت راست آب ناقو(نوغان) ! در پایاب که پله داشت در جریان بود و من یکبار به داخل آن که تاریک هم بود رفته بودم  که برای شستشوی لباس ها می رفتند ، کمی آن طرف تر از آن کو چه ی راست که به سمت چپ می پیجیدیم باز به یک ساباد بزرگ می رسیدیم که بالای آن ساختمان بود  ودراواسط آن دری به یک باغ بزرگ باز می شد که در سمت چپ آن هم ساختمان زیبا و قدیمی وجود داشت در سمت چپ این ساباد هم دو ساختمان نه چندان قدیمی بود که هنوز خرابه های آن باقی است ودرخت های پسته ای که هنوز خود نمایی می کند...ادامه دارد 
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۹/۱۲
سیدمحمود بخشایش