همان روز ها یی که در سال (یک هزار و سیصد و چهل و یک هجری شمسی ) را ه دبستان نجفی را پیش رو داشتم در محدوده ی شمال محله ی سادات و محله ی میدان دو ساباد بزرگ وجود داشت که هر دو در سویی راه رفت و بر گشت منزل به دبستان بود یکی با عمارت ی بزرگ بر روی آن و اشراف بر یک باغ بزرگ به حاجی آقای شاه تعلق داشت و آن دیگری با فاصله ی یک کوچه به همان شکل و نقشه به پسر حاجی آقای شاه (آقای بشیر )تعلق داشت ...از همان انتهای کوچه دراز که نانوایی آقای علی پرست در سمت چپ بود و مقابل من هم اداره ی فرهنگ قرار داشت اگر به طرف راست می رفتم مسیر خانه بود و این مسیر را چند سال قبل در حالی که پدر من را جلو خودش سوار بر دو چرخه داشت رفته بودم ...بدون شک (امیر مرتضی قلی بیک) حاکم و والی وقت بلده ی تون در سال های (1274هجری قمری )مطابق با (1232 هجری شمسی )در همین محدوده ی از شهر قدیم تون سکونت داشته است (آقا جان میرزا بیک )فرزند همین حاکم سال های دور شهر تون با همین حاجی آقا ی شاه به قول ما (هم زلف یا هم ریش ) بوده است به قولی آقای بشیر با (آقا ذبیح الله بیگ) نوه ی (امیر مرتضی قلی بیک) پسر خاله بوده اند ما جرای (آقا جان میرزا بیک)پدر (آقا ذبیح الله بیک )هم شنیدنی است که تفکرات و اندیشه هایی داشته است و وقتی (حاجی آقای شاه ) وخانواده اش به خاطر همان عقاید مجبور به ترک شهر می شود (آقا جان میرزا بیک ) به قول (میرزا محمد علی منشی ) در منزل (آقا زین العابدین ) بست می نشیند به دلیل اندیشه ها و عقایدش ... درباره ی آقا جان میرزا بیک و فرزندانش و عقایدش و ارتباط دیرینه اشان با ( جزین) در گذشته نوشته ام ...داشتم از راه دبستان نجفی به طرف خانه می گفتم که سخن به این جا کشید ... از همین سمت راست و روی به مرکز بازار شهر تون وبعد از اداره ی فرهنگ که می گذشتم حدود سیصد چهار صد متر همان سمت اداره یک کوچه ی کمان ی شکل و گسترده بود که انتها یش ساباد حاجی آقای شاه بود...