خانه ی پدر بزرگ ومادر بزرگ ...
این صوفه ویا رواق سالها قبل (یکهزاروسیصد وسی و هشت شمسی ) محلی با صفا بود با قالیچه هایی لاکی رنگ و پشتی هایی زیبا که صوفه ی نسر هم بود تابستان ها و نوروز ما می نشستیم پای صحبت و شعر هایی که با با بزرگ با آهنگی زیبا در کلامش برلب جاری می کرد (بابا بزرگ آقاسید ابراهیم) همان طور که گفتم سالها قبل مسافر مشهد الرضا ع شده بود ودرس خوانده ی مدرسه ی فاضل (سال یک هزارو دوسیت ونود هجری شمسی) ...در بالای رف ها ی ایوان یا همان طاقچه های بالا کفتر کو کو ها (قمری )تخم می گذاشتند وما که صبح در همین صوفه روی قا لیچه ها خوابیده بودیم با صدای موزون آنها بیدار می شدیم داخل طاقچه ها هم وقتی غروب می شد جای چراغ توری و چراغ لام پا بود وما میهمان استکان های چای مادر بزرگ (بی بی خدیجه )خداوند رحمتشان کند همیشه تابستان و بهار چشم انتظار ما در گزین بودند وما از این صوفه ی (نسر )خاطرات داریم ... پدر بزرگ آرام آرام بر لبانش شعر های حافظ جاری بود و ما در بزرگ به دنبال آماده کردن سماور ذغالی و چایی که هنوز که هنوز است مزه ی آن در دهانم هست ...