تون و جزین سرزمین نیاکان

خاطرات نیاکان
تون و جزین سرزمین نیاکان

زندگی صحنه ی یکتای هنرمندی ماست ...

بایگانی

آخرین نظرات

سه شنبه, ۱۴ آبان ۱۴۰۴، ۰۲:۳۴ ب.ظ

۰

رزومه یاروزگارم...

سه شنبه, ۱۴ آبان ۱۴۰۴، ۰۲:۳۴ ب.ظ
  • آن سالهای دور قبل از این که به دبستان پا بگذارم پدر در نزدیکی های (گود خمیری ) نزدیک حسینیه ی محله ی  (کر گوو) شهر فردوس خانه و مسکن داشت برای همین هم شروع تحصیل ابتدایی من درکلاس اول دبستان همت بود که در راسته کوچه ی بزرگ شمال به جنوب حسینیه ی محله (کرگو وو یا عنبری ) بود ومسجد میرزا شریف که کمی پایین تر از حسینیه بود و آن پایین تر مسجد کوشک ودروازه ی قاین قرار داشت درباره ی این محله در نوشته های گذشته سخن گفتم   همین روبروی مسجد کوشک و ایوان آن یک کوچه ی راسته وگشاده قرار داشت که اگر به طرف مغرب آن کوچه  را ادامه می دادیم به مرکز شهر می رفت بعد ها کلاس دوم را که تمام کردم خانه و منزل ما در همین راسته و به بازار و محله ی میدان نزدیک شد  و این راه دور و دراز را از دبستان همت تا مسجد کوشک و بعد راسته کوچه بزرگ تا خانه را در نزدیکی دو باغ بزرگ در سن هشت سالگی پیاده می رفتم و می آمدم و بعد با توصیه ی مادر  سال سوم  ابتدایی را در دبستان نجفی شهر فردوس بودم  منزل ما در همین راسته کوچه ی بزرگ که گفتم در نزدیک یک باغ بزرگ بود که روبروی ایوان ورودی خانه  قرار داشت و من روبروی ایوان ورودی که قرار داشتم جهت راست کوچه به طرف مسجد کوشک می رفت و جهت چپ به ساباد آقای بشیر می رسید  ا یوان ورودی خانه در مقابل دیوار بلند یک باغ بزرگ بود و کوچه ای که در جهت راست و چپ ایوان منزل ما قرار داشت واین باغ بزرگ (باغ نایب ) بودوما از ایوان منزل که به کوچه پا می گذاشتیم جلو مان دیوار بلند باغ نایب بود ودرختان آقا قیا در کنار دیوا ر باغ و جوی آب بود  کمی آن طرف تراگر به جهت  راست کوچه میرفتیم  (ساباد )آقا ی بشیر و باغ آقای بشیر بود و راه هر روز من که به دبستان نجفی می رفتم در دبستان نجفی  آموزگار  کلاس سوم  من آقای عماد زاده بود شاید تعارض و مقاومت من در برابر شیوه وسبک رفتارمعلم کلاس سوم به دلیل مهاجرت از دبستان همت به دبستان نجفی بود سال چهارم را هم با معلم و آموز گاری آغاز کردم  که سبک و روش برخوردش با دانش آموزان بسیار جدی و رسمی سخت گیرانه بود ... کلاس پنجم را در دستان نجفی با دگر گونی ها ی بسیار آغاز کردم ...مهر ماه سال (یک هزار و سیصد و چهل و شش )بود حدود یک سال مانده به زلزله ی ویرانگر شهریور سال (یک هزار و سیصد وچهل و هفت شمسی ) خانه و کاشانه امان گرم بود وجو د مادر با اینکه سرطان آزارش می داد امید و نشاط را از ما نگرفته بود آموزگار کلاس پنجم هم بسیار خوش برخورد بود آقای قربانی آموزگار کلاس پنجم شوق و امید را بیش از پیش در ذهن و روان من رشد داده بود من و یکی از همکلاسی هایم(آقای طالب زاده )از بهترین های کلاس آقای قربانی بودیم 
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴/۰۸/۱۴
سیدمحمود بخشایش