روزگارم ...
... همان روز های آغازین مهر ماه سال (1346 شمسی) لحظه به لحظه وروز به روز گران بهاترین روزهای زندگی را تا پایان آذر ماه داشتم باور نداشتم که در پایان آذر ماه طوفان ی شگفت روحی و روانی کاشانه زندگی مان را آهسته آهسته در خواهد نوردید شروع کلاس پنجم دبستان و من که در آغازین مهر ماه (1346 شمسی) با وجود مادر در خانه و آموزگاری مهربا ن وبا شخصیت (آقای قربانی ) در کلاس پنجم ابتدایی دبستان نجفی شهر فردوس از دانش آموزان خوب کلاس آقای قربانی بودم الان که دارم کلمات و واژه ها را بعد از سالها بازنویسی می کنم بعد از گذران سالها در پیچ و خم آن روزگاران تا اکنون واژه ی (گران بها ترین )را شایسته و درخورآن چند ماه و آن چند صباح کوتاه و قبل از آن می دانم آن روزهای ابتدای مهرسال (یک هزارو سیصد وچهل وشش شمسی) باورمان نمی شد سایه ی نحیف ونگران مادر تا پایان آذرسال (یک هزار و سیصد و چهل و شش) بیشتر بالای سر ما نخواهد بود پایان آذر ماه (1346 شمسی)شروع بسیاری از ناهنجاری ها وناملایمات روحی من بود که روز به روز و ماه به ما ه و سال به سال تا حدود هشت سال بعد هر چه جلو تر می رفتم روزها و شبهای حزن اندوه وناملایمات بودو هر چه پیشتر میرفتم روزهای سخت تر و آوار آ سیب های اجتماع در اطراف من بیشتر میشد چه در اجتماع کوچک خانواده وچه خارج از آن که لحظه به لحظه ی آن هفت سال را تاسال (1354 شمسی) یادداشت کرده ام و خود کتابی جداگانه است و حالا که سالها ی زیادی را پشت سر گذاشته ام خداوند را سپاسگزارم که دراین روزهای طو فانی سال پنجم دبستان نجفی(پایان آذر ماه 1346) معلم شایسته ای داشتم که گوشه ای از آسیب های روحی من را التیام می بخشید ...روزها وسالها گذشت و من در این چند سال در نبود مادر دیدم و احساس کردم آن چه نباید اتفاق می افتادو همه ی آن تجربه های ناگوار در نبود مادر بود اکنون و بعد از چند سال پلکان پیشرفت را بار دیگر برای من فراهم کرد ... وتازه بعد از گذشت حدود هشت سال در سال (1354 شمسی )خودم را باز یافتم با زمینه های مثبت اجتماعی که ایجاد شده بود و ورود به رشته ی ادبیات در کلاس چهارم دبیرستان شهر فردوس و وجود دبیران خوب که داشتم زمینه ی رشد درسی خودم آغاز شدو خودم را باز یافتم آن سال یکی از دبیران رشته ی ادبیا ت که دو سال خدمت وظیفه خودشان را در فردوس می گذراندند و از دانشگاه فردوسی مشهدبا مدرک کارشناسی ادبیات فارسی آمده بودند وهنوز هم حالا که چندین سال می گذرد کم و بیش ارتباط دارم آقای دکتر ابوالقاسم رادفر بودایشان عنایت خاصی به من داشت ونقش بسیار پر رنگ در تحول روحی و روانی من... یادم هست کتاب (گریز از آزادی ) نوشته ی اریک فروم را در کلاس انشا به من دادند و من بعد از دو هفته مطالعه ی آن نوشته ای به عنوان انشا داشتم که آ ن سال و در کلاس چهارم ادبی دبیرستان مورد تشویق آقای دکترابوالقاسم رادفر قرار گرفتم سالهای چهارم وپنجم ادبی دبیرستان دبیران خوبی که هیچگاه فراموششان نخواهم کرد راهگشای دگرگونی های مثبت در تحصیل من بودند آقایان دانش درس تاریخ /عسکری زبان انگلیسی/ ... و من دو سال بعدبود که در خرداد ماه (1356 شمسی ) سال ششم ادبی را با موفقیت به پایان رساندم و در مهر ماه (1356 شمسی ) در رشته ی ادبیات فارسی دانشگاه تربیت معلم پذیرفته شدم...