تون و جزین سرزمین نیاکان

خاطرات نیاکان
تون و جزین سرزمین نیاکان

زندگی صحنه ی یکتای هنرمندی ماست ...

بایگانی

آخرین نظرات

دوشنبه, ۱۶ مهر ۱۳۹۷، ۰۹:۴۶ ق.ظ

۰

چاه قند شیخ آن سال های بیاد ماندنی

دوشنبه, ۱۶ مهر ۱۳۹۷، ۰۹:۴۶ ق.ظ

بعد از ظهر ها سه ساعتی مانده به غروب بالای پشته های خاکی بلندی می رفتیم که از آن بالا آبادی سرسبز و پر از درخت های میوه در داخل دو ردیف تپه خاکی بلند از بالا تا پایین امتداد داشت از آن بالا همه ی آبادی کوچک به درازای حدود دو کیلومتر در مقابل چشم ما قرار داشت سمت چپ ما در ان بالا ها قله چهار خال که قبل درباره  اش سخن گفتم قرار داشت و کوه سیاه که ابتدای دره بود  سمت راست مان هم حدود هفت کیلومتر پایین تر گزین بود و پشت سر ما  هم کوه سرخ با عظمت همیشه گی قرار داشت ... همان طور که گفتم کوه سرخ که پشت سر ما قرار گرفته بود از این جهت که ما مشاهده می کردیم همانند یک فیل رور به جهت جزین داشت آن طرف کوه سرخ (که از طرف چاه قند کمال دیده می شد و از ایجا که ما بودیم در  نگاه ما قرار نداشت (رفتن به بالای قله کوه سرخ را در نوشته های گذشته داشتم    )  پرت گاه بلند و ترسناکی بود که آشیانه های مرغان شکاری بود ... عقاب سیاه  و شاهین که همین نزدیکی های غروب در اطراف همین درخت بلند چنار چاه قند پیدای شان می شد و به شکار گنجشک ها یی می پرداختند که هنگام غروب جیک جیک شان درخت چنار را پر کرده بود  در مقابل ما آن دور تر بر نوک کوه های   (عزدد ) پرتو کم رنگ نور خورشید کم کم رنگ می باخت و درست در پشت سر ما در فاصله ی دور تری از کوه سرخ پشت کوه عقاب قال  خود خورشید داشت پنهان می شد داشتیم فکر می کردیم که صبح فردا قرار بگذاریم قبل از طلوع خورشید خانم به طرف کوه سرخ برویم ... کم کم در مقا بل ما در داخل باغ ها در جای جای دره ی زیبا و پر درخت که بزرگتر همه درخت چنار بود  چراغ ها روشن می شد ... چراغ سیمی ... چراغ لامپا ... و گاهی هم چراغ توری ... وما به طرف استخر ولب چشمه پایین می آمدیم  دمدمه های غروب آفتاب ابتدای قنات می نشستیم و آبی به چهره می زدیم و وضو می گرفتیم  از همان جا که نشسته بودیم در ابتدای کاریز و قنات کم کم صدای آهن گین  قور باغه ها با نظم خاصی  آغاز شده بود  کمی پایین تر  داخل استخر زیبای آب  ... غروب که می شد (پشه بند  ) را که از تور درست شده بود در داخ ل کوچه باغ و کنار جوی آب و زیر درختان ناروند و بید و توت بر پا می کردم و رخت خواب را داخل آن می انداختم در داخل آن در خنکای شبانگاهی خرداد ماه به جریان آب که گوش را نوازش میداد گوش می کردم و چشممان به آسمان بود که از لابلای انبوه شاخه های درختان در کوچه باغ های چاه قند شیخ  گاهی ستاره  ای چشمک می زد و گاه زوزه ی شغال و پارس سگ گله سکوت شب را می شکست ...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۷/۰۷/۱۶
سیدمحمود بخشایش