تون و جزین سرزمین نیاکان

خاطرات نیاکان
تون و جزین سرزمین نیاکان

زندگی صحنه ی یکتای هنرمندی ماست ...

بایگانی

آخرین نظرات

دوشنبه, ۱۸ فروردين ۱۳۹۹، ۱۲:۱۵ ب.ظ

۰

سال های همراهی من و مادر بزرگ (بی بی خدیجه ) سال های با ارزشی بود از ان جهت که می توانستم در ذهن   خودم نقش  کنم آنچه را مادر بزرگ آرام  آرام  و ترنم گونه بر زبان می راند و من در عین کودکی به خاطر می سپردم ... همان سال هایی که مادرم بی بی عشرت  فرزند کوچکش (حمید )  را در آغوش داشت و من را به مادرش (بی بی خدیجه )که مادر بزرگم بود سپرده بود ...سال های (1341شمسی )... در کوچه باغ چاه قند شیخ سوار بر الاغ بندری به جزین  می رفتیم و من در جلو سوار بودم و مادر بزرگ که بی تابی من را می دید کوشش می کرد از هر دری سخن بگوید و من کلمات او را در ذهن جای دهم ... از اسب سواری خودش می گفت اسب قهوه ای رنگ پیشانی سفید که مادر بزرگ با چه غروری و نشاط ی که از آن اسب سخن می گفت    ... از همان سالهای دور ... برادرش (آقا سید نعمت الله حیات داشت سالهای پر التهاب 1295 هجری شمسی که درباره اش سخن گفته شد    )   ... برادر بزرگش (آقا سید نعمت الله )اسب راهواری داشت ... وقتی از او و اسبش سخن می گفت یک نوع شادی در ذهنش آشکار می شد ... واین شادی و نشاط در میان آن همه حوادث تلخ آن سال هایی که بر سرنوشت بی فرجام برادرش گذشته بود  نادر و کمیاب بود وبه سالهای (قبل از جنگ جهانی اول بر می گشت )  ...م ی گفت یکبار تنها و در مدت کوتاهی راه جزین و چاه قند شیخ را سوار بر آن اسب برادرش تنها و یکه سوار   رفته بود    ... آن روز دم عصر که از چاه قند داشتیم به جزین می رفتیم   بیشتر کوچه باغ را طی کرده بودیم و از باغ آقای شرفی که گذشتیم چشمم به یک درخت کهنسال توت افتاد که شاید یک متر قطر آن بود پرنده ی زیبایی را دیدم که خودش را چسبانده بود به بالا تنه ی درخت...   مادر بزرگ که خواسم را متوجه دید (چاروا ) را نگاه داشت به این پرند ه زیبا ما شانه به سر می گفتیم با پر های خاکستری رنگ و اندازه ی همان قمری خودمان ... البته نقطه ها و خال های سیاه زیبایی بر روی امتداد بال هایش و یک کاکل زیبا بر روی سرش که آن را به شکل یک شانه باز وبسته می کرد و ما به همین دلیل به او( شانه به سر) می گفتیم ... شانه به سر در بالا تنه ی همین درخت  توت در سوراخ عمیق آن لانه داشت ... هد هد نام کتاب ی این پرنده است در چاه قند چه همان سالها و چه بعد ها که بزرگتر شدیم در گشت و گذار های کوچه باغ و اطراف آن پرنده های متفاوت بسیاری را تماشا می کردیم ...(کفتر بناز ) یا همان فاخته ... (جالگ ) یا همان چکاوک ... (سیسیلینگ ) یا همان دم جنبانک ...( کلیژدک ) یا همان زاغی ...(کلاغ سبز ) یا همان سبز قبا ... سنگ اشکنک کفتر چاهی   ... که البته هر کدام از این پرندگان در مکانی خاص بودند مثلا جالگ یا چکاوک در بوته زار های اطراف چاه قند بود  و یا سیسیلیگ بیشتر در کنا ر آب استخر بود و... از درخت بزرگ توت که  گذشتیم کم کم باغ ها را پشت سر می گذاشتیم و حا لا در (دم   دهانه ) بودیم  دم دهانه همان جایی بود که باغ ها تمام می شد و زمین های کشاورزی قطعه  قطعه و کوچک شروع می شد ...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۱/۱۸
سیدمحمود بخشایش