تون و جزین سرزمین نیاکان

خاطرات نیاکان
تون و جزین سرزمین نیاکان

زندگی صحنه ی یکتای هنرمندی ماست ...

بایگانی

آخرین نظرات

يكشنبه, ۱۶ مرداد ۱۴۰۱، ۱۲:۵۱ ب.ظ

۰

آن روز های خاطره آفرین محرم

يكشنبه, ۱۶ مرداد ۱۴۰۱، ۱۲:۵۱ ب.ظ

هر چه به روز تاسوعا و عاشورا نزدیکتر می شدیم ما هم که پنج  شش سال مان بیشتر نبود احساس خاصی داشتیم ...آن همه جمعیت را  هنوز در جایی دیگر مثل آن ندیده بودم ...از آن بالا و ( چهار سو) دسته دسته می آمدند به طرف پایین در دو صف مرتب و من که گاهی بغل والده بودم و گاهی دستم در دست والده بود آن بالای سکو که میدان گاهی بزرگ بود و یک میدان گاهی و سکو ی مثل همین  هم آن طرف مقابل الان هم هست با جمعیت به تماشا می نشستیم با پرچم های شان در وسط دو ردیف به موازات از بالا وطرف چهار سو می آمدند  به طرف پایین حرکت می کردند و بعد از عبور از مقابل جمعیت که به نظاره ایستاده و نشسته بودند در راسته ی بازار به طرف مزار می رفتند   آن همه شور و غوغا ... وقتی والده قصد محله ی میدان را می کردداخل حیاط که آرامش و سکوت بود در آن هوای صبح تابستان نسیم خنک باد به ایوان بلند و نیم دایره و آجر نمای  صوفه می خورد و پایین می آمد و من که لب سکوی صوفه نشسته بودم وبه گلهای شمعدانی خیره شده بودم که در مقابل م دو     باغچه ی کوچک مربع شکل بودند و یک متر آن طرف تر حوض آب و ماهی های سرخ و سفید که دنبال هم می کردند هنوز خنکای صبح و ساعت های اولیه روز بود و ما اگر می خواستیم به دو سکوی بلند محله ی میدان برسیم حد اقل نیم ساعتی پیاده راه داشتیم... گاهی والده من را بغل می کرد ...آن طرف تر از پنجره ی اطاق نشیمن والده من را صدا می زد ... بلند شو بیا ... کاش این صدای مهربان برای مان می ماند ... کاش زلزله کاشانه ی ما را ویران نمی کرد !! کدام زلزله ؟   زلزله ی واقعی آشیانه ی ما آذر ماه یک هزار و سیصد و چهل و شش بود ! یک سال قبل از زلزله ی طبیعی که سال (یک هزار و سیصد چهل و هفت شمسی  )در شهریور ماه سال بعد بود   مادر که چند سالی بود سرطان  به جانش افتاده بود سر انجام در یک روز ابتدایی آذر ماه چهل و شش شمسی  تنهایمان گذاشت ...  هنوز راه دور خانه را تا راسته ی بازار که بالا تر آن محله ی میدان بود را یادم هست کوچه های پیچ در پیچ ... گاهی از پشت همین خانه ی خودمان به قول معروف راه را  (میان بر ) می کردیم و از محوطه ی (حاجی میر کلان ) می رفتیم کوچه ی معروف به میامره که خودش داستان دارد ... این طرف و آن طرف این کوچه میامره دو باغ بزرگ و مسطتیل شکل به موازات هم قرارداشت  با لای کوچه باغ حاجی آقای شاه که از سمت غرب به شرق تا نزدیکی های (سر گود خمیری )ادامه داشت ساختمان و عمارت دو طبقه در سمت غرب بود و باغ در امتداد شرق قرار داشت مساحت عمارت به گونه ای بود که طبقه   ی دوم بر بیشتر کوچه ی بالای ساباد قرار داشت   وپایین کوچه باغ پسر حاجی آقای شاه (اقای بشیر) که به موازات هم  بود و به محوطه ی حاجی میر کلان همسایه بود    ... البته در حاشیه ی این   کوچه  بلند ودراز  میا مره خانه هایی بود با ایوان های نیم دایره چسپیده به این دو باغ که در طرف کوچه قرار داشت ... آنچه یادم هست از پایین کوچه به این طرف غرب آقای مفیدی  قبادی  فاتحی  کلانی ...بود ...این کوچه را گاهی بعد ها که سال اول و دوم دبستان بودم از آن طرف  (گود خمیری )دبستان همت نزدیک تکیه ی عنبری یا همان (هی.ت موسی ابن جعفر) می آمدم و از محوطه ی (حاجی میر کلان ) راه خانه را پیدا می کردم ...    ا ز این کوچه میامره برای رفتن به محله ی میدان و عزای امام حسین  باید در انتها ی سه راهی  به راست می پیچیدیم که انتهای  راسته ی کوچه به بازار میر فت و چند متر آن طرف تر از همین سه راهی  وارد یک ساباد بزرگ می شدیم در وسط این ساباد همین سمت راست مان درب بزرگ چوبی باغ منزل حاجی آقای شاه بود هم زلف یا هم ریش (آقا جان میرزا بیک)که در باره اش گفتم  ... ساباد به گمانم صد متر امتداد داشت و در اوایل روز و هنگام تابش خورشید داخل آن تاریک به نظر می آمد و بر بالای این کوچه و ساباد طیقه ی دوم عمارت حاجی آقای شاه قرار داشت ...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱/۰۵/۱۶
سیدمحمود بخشایش