تون و جزین سرزمین نیاکان

خاطرات نیاکان
تون و جزین سرزمین نیاکان

زندگی صحنه ی یکتای هنرمندی ماست ...

بایگانی

آخرین نظرات

آخرین مطالب

۷ مطلب در آبان ۱۴۰۴ ثبت شده است

دو باغ بزرگ و آباد در همان سالهای قبل از زلزله ی(شهریور 1347 شمسی )شهرفردوس در محدوده ی جنوب محله ی میدان ودر همسایگی راسته ی بازار شهر تا شمال محله ی سادات وجود داشت که عمارت بزرگ و دو طبقه ی آن باغ بر سر سرا و صحن باغ  بزرگ منظره ی زیبایی را ایجاد کرده بودو بنای ساختمان بر بالای راه گذری قرار گرفته بودکه ساباد بزرگ وگسترده ای در زیر بنای ساختمان وجود داشت و گاهی من بعد از گذر از کوچه دراز وراسته ی بازارقبل از رسیدن به میدان مرکزی بازار در  سمت چپ همان کوچه ای را برای رفتن به خانه انتخاب می کردم که ساباد و انتهای آن ساباد به طرف خانه و  همان کوچه ی میامره بودو بعد محوطه ی حاج میر کلان ... و همین باغ بزرگ درختان سروآزاد آن که به ردیف در جلو ساختمان بود از آن طرف کوچه ی میامره دیده می شد که جلوه ی خاص به سر سرای باغ بزرگ داده بودآب قنات محمد آباد و قنات سعد آباد هر دو باغ را آبیاری می کرد باغ شاه خلیل الله  در بالا دست کوچه ی میا مره بود وباغ فرزندش در پایین دست همین کوچه ی بزرگ و دراز (میامره) بودکه حد فاصل این دو باغ بزرگ کوچه ی میامره بود این کوچه یک طرف در قسمت شمالی به ابتدای یک سه راهی میرسیدکه ساباد در جهت بالا ی سه راهی بود و راه مستقیم به طرف بازار می رفت که در محله ی میدان بود و انتهای کوچه ی میامره که به طرف شرق گسترش داشت در محله ی عنبری و نزدیک (گود خمیری) بود  /   و باغ امیر مرتضی قلی بیک که به باغ نایب شهرت داشت با حد فاصل یک کوچه و ساباد در جنوب باغ آقای بشیر بود(فرزند حاج خلیل اله رحمانی  و... که در نوشته های کتاب(حدود هشتصد صفحه ای  منشی خان طبس (سال یک هزار ودویست هجری شمسی)به آن روزگاران وحوادث و نام ها ی فوق اشاره شده است 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آبان ۰۴ ، ۱۴:۰۹
سیدمحمود بخشایش

دو قرن گذشته ی تون وساختمان ها و انسان هایی با روابط فرهنگی گوناگون در کوچه پس کوچه های آن روزهای قبل از زلزله ی شهریور ماه (یک هزار و سیصد و چهل و هفت  شمسی ) ساباد های محله ی میدان و شمال محله ی سادات که روزگاری محل گذر بود ... از دبستان نجفی تا خانه  دو ساباد بزر گ قرار داشت  ودو باغ و عمارت با شکوه ... 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آبان ۰۴ ، ۰۶:۴۸
سیدمحمود بخشایش

سال های سال با افتخارات دیار کهن تون روزگار گذراندیم و تا روزگاری مغول و روزگارانی تیمور و زمانی هم زلزله خاک فراموشی بر نشانه های کهن سر زمین مان پوشاند وحتی آنچه باقی مانده بود هم همین یکصد سال قبل در دعوا های قوم وقبیله ای عماد الملک خان و قوم وفبیله ی همسایگی شرق   ... کتیبه ها و آثار ناپدید شد   اما در کوچه پس کوچه های تاریخ و اسناد ونوشته های گذشتگان می ماندو خواهد ماند آن چه مغرضان و (چنگیز صفتان )و...با هدف های خاص قصد پوشاندن آن افتخارات را دارند  از (کفتر کوه )که روزگارانی دراز آیینه باستان تون در دامنه ی آن خودنمایی داشته وداردو به نام (گبر کوه )آن را می شناختیم که داستان ها از روزگاران دیارمان دارد (استاد باستانی پاریزی)  تا این زمان که در اتاقک چهار گوش وگنبدی شکل همجوار مجموعه ی مدرسه ی علیا می بینیم آن چه نباید ببینیم!! حدود بیست سال قبل سنگ قبر ی با عبارت ذیل موجود بودکه  آن زمان کامل  عبارت روی سنگ رایادداشت کردم و ای کاش آن زمان قادر بودم تصویر آن را بگیرم ولی در گذر روزگار اکنون که در آهنی آن را هم باز گذارده اند دیگر نه از سنگ قبر نشانی هست و جای آن سنگ را هم در  کف اتاق  کامل موزاییک کرده اندبرا ی اینک نشانی هم باقی نگذاشته باشند حدود بیست و پنج سال پیش عبارت سازنده ی مدرسه ی علیا را در همان اتاق بر روی سنگ قبری  که ا کنون دیگر نیست یادداشت کرده ام که با ذکر(1230)  تاریخ هست و به امید خدا به تاریخ خواهم سپرد و نام ذکر شده بر آن سنگ قبر را در نوشته های یکی ازنویسندگان و ادیبان بزرگ شهرمان  در شرح مدرسه ی علیاهم مشاهده کرده ام شهر تون و فرهنگ چند هزار ساله اش هیچگاه در روزگار پنهان نخواهد ماند نمونه کوچک که گفتم و یاد آور شدم هشدار به متولیان  حفظ میراث فرهنگ این دیار است که توجه خاص را طلب می کند رسالت همه ی فرهنگ دوستان سر زمین کهن (تون ) حیات بخشیدن به شکوه و عظمت دیارمان و مردما نی  ا ست که تا پای جان بر فرهنگ وایمان و اعتقاد خودشان ایستادند که شکوه ایمان وفرهنگ وباور به ارزش هادر این دیارروزگاران بسیار مانده است و خواهد ماند وما رسالت  به تاریخ سپردن آن را داریم و باید که در هزار توی عمارت تاریخ آن چه از  فرهنگ ایمان / اعتقاد  و باور سر زمین مان هست برای آیندگان مان  بیان کنیم  هر چند   که حتی در همین (ایران جان ) هم غریب و نا آشنا از آن   گذر کردند 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ آبان ۰۴ ، ۰۶:۴۶
سیدمحمود بخشایش

بعد از چاپ و انتشار کتاب  اول که حاصل سال ها تلاش و مطالعه بود اکنون  ادامه ی مطالب وبلاگ   فقط به فهرست مطالب اشاره ی کوتاه خواهد شد که انشاالله  در چاپ و انتشار بعدی   به تفصیل سخن گفته خواهد شدو اکنون تنها فهر ست وار جهت اظهار نظر   خوانندگان  آورده می شود و برای همه ی فهرست هایی که در وبلاگ  کوتاه اشاره شده است به تفصیل مطالب فراهم شده است که به امید پروردگار در آینده نزدیک اراِِیه خواهد گردید

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ آبان ۰۴ ، ۱۴:۵۱
سیدمحمود بخشایش

آن سال ها ورود به دانشگاه آسان نبود  مثل حالا که  در هر شهری آموزش عالی حضور دارد ( فقط و تنها مرکز استان ها آموزش عالی داشت

 

سال ورود من به دانشگاه (اول مهر ماه 1356 هجری شمسی)  دانشگاه تربیت معلم تهران علاوه بر تهران در مرکز استان های  یزد /کرمانساه / همدان و زاهدان هم شعبه داشت و زاهدان به دلیل امکانات گسترده ورفاهی که داشت  و نزدیک بودن به فردوس مناسب من بود روز های عجیبی بود اوضاع اجتماعی و سیاسی هم در یک سال مانده به انقلاب اسلامی سال (1357) برای ما که ابتدای ورودمان به یک محیط جدید بود بسیار نا شناخته وغیر قابل پذیرش بوداتفاقات غیر باور در ماه های ابتدای سال )1356 (در زاهدان) و برای من  یکی از موارد مثبت در شروع تحصیل دانشگاه تربیت معلم دادن تعهد خدمت به آموزش و پرورش بود دانشگاه تربیت معلم با تعهد محضری که از ما دانشجویان گرفت

کمک هزینه تحصیل بر قرار کرد واز همان زمان در استخدام آموزش و پرورش بودیم

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ آبان ۰۴ ، ۱۹:۳۶
سیدمحمود بخشایش

... همان روز های آغازین مهر ماه سال (1346 شمسی) لحظه به لحظه وروز به روز گران بهاترین روزهای زندگی را تا پایان آذر ماه داشتم باور نداشتم که در پایان آذر ماه طوفان ی شگفت  روحی و روانی کاشانه زندگی مان را آهسته آهسته در خواهد نوردید شروع کلاس پنجم دبستان و من که در آغازین مهر ماه (1346 شمسی) با وجود مادر در خانه و آموزگاری مهربا ن وبا شخصیت (آقای قربانی ) در کلاس پنجم ابتدایی دبستان نجفی شهر فردوس از دانش آموزان خوب کلاس آقای قربانی بودم الان که دارم کلمات و واژه ها را بعد از سالها بازنویسی می کنم بعد از گذران سالها در پیچ و خم آن روزگاران تا اکنون واژه ی  (گران بها ترین )را شایسته و درخورآن چند ماه و   آن چند صباح کوتاه  و قبل از آن  می دانم آن روزهای ابتدای مهرسال (یک هزارو سیصد وچهل وشش شمسی) باورمان نمی شد سایه ی نحیف ونگران مادر تا پایان آذرسال (یک هزار و سیصد و چهل و شش) بیشتر بالای سر ما نخواهد بود پایان آذر ماه (1346 شمسی)شروع بسیاری از ناهنجاری ها وناملایمات روحی من بود که  روز به روز و ماه به ما ه و سال به سال  تا حدود هشت سال بعد هر چه جلو تر می  رفتم روزها و شبهای حزن اندوه وناملایمات بودو هر چه پیشتر میرفتم روزهای سخت تر و آوار  آ سیب های اجتماع در  اطراف من بیشتر میشد  چه در اجتماع کوچک خانواده وچه خارج از آن که لحظه به لحظه ی آن هفت سال  را تاسال (1354 شمسی)  یادداشت کرده ام و خود کتابی جداگانه است  و حالا که سالها ی زیادی را پشت سر گذاشته ام خداوند را سپاسگزارم که دراین روزهای طو فانی سال پنجم دبستان نجفی(پایان آذر ماه  1346) معلم شایسته ای داشتم که گوشه ای از آسیب های روحی من را التیام می بخشید ...روزها  وسالها گذشت و من در این چند سال در نبود مادر دیدم و احساس کردم آن چه نباید اتفاق می افتادو همه ی آن تجربه  های ناگوار در نبود  مادر بود اکنون و بعد از چند سال پلکان پیشرفت را بار دیگر  برای من فراهم کرد  ... وتازه بعد از گذشت  حدود هشت سال در سال (1354 شمسی )خودم را باز یافتم با زمینه های مثبت اجتماعی  که ایجاد شده بود و ورود به رشته ی ادبیات در کلاس چهارم دبیرستان شهر فردوس و وجود دبیران خوب که داشتم زمینه ی رشد درسی خودم آغاز شدو خودم را باز یافتم آن سال یکی از دبیران رشته ی ادبیا ت که دو سال خدمت وظیفه خودشان را در فردوس  می گذراندند و از دانشگاه فردوسی مشهدبا مدرک کارشناسی ادبیات فارسی آمده بودند وهنوز هم حالا که چندین سال می گذرد کم و بیش ارتباط دارم آقای دکتر ابوالقاسم رادفر بودایشان عنایت خاصی به من داشت  ونقش بسیار پر رنگ در تحول روحی و روانی من... یادم هست کتاب (گریز از آزادی ) نوشته ی اریک فروم را در کلاس انشا به من دادند و من بعد از دو هفته مطالعه ی آن نوشته ای به عنوان  انشا داشتم که آ ن سال و در کلاس چهارم ادبی دبیرستان مورد تشویق آقای دکترابوالقاسم رادفر قرار گرفتم سالهای چهارم وپنجم ادبی دبیرستان دبیران خوبی که هیچگاه فراموششان نخواهم کرد راهگشای دگرگونی های مثبت در تحصیل من بودند آقایان دانش درس تاریخ /عسکری زبان انگلیسی/ ...  و من دو سال بعدبود که در خرداد ماه (1356 شمسی ) سال ششم ادبی را با موفقیت به پایان رساندم و در  مهر ماه (1356 شمسی ) در رشته ی ادبیات فارسی دانشگاه تربیت معلم پذیرفته شدم...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آبان ۰۴ ، ۲۲:۳۵
سیدمحمود بخشایش
  • آن سالهای دور قبل از این که به دبستان پا بگذارم پدر در نزدیکی های (گود خمیری ) نزدیک حسینیه ی محله ی  (کر گوو) شهر فردوس خانه و مسکن داشت برای همین هم شروع تحصیل ابتدایی من درکلاس اول دبستان همت بود که در راسته کوچه ی بزرگ شمال به جنوب حسینیه ی محله (کرگو وو یا عنبری ) بود ومسجد میرزا شریف که کمی پایین تر از حسینیه بود و آن پایین تر مسجد کوشک ودروازه ی قاین قرار داشت درباره ی این محله در نوشته های گذشته سخن گفتم   همین روبروی مسجد کوشک و ایوان آن یک کوچه ی راسته وگشاده قرار داشت که اگر به طرف مغرب آن کوچه  را ادامه می دادیم به مرکز شهر می رفت بعد ها کلاس دوم را که تمام کردم خانه و منزل ما در همین راسته و به بازار و محله ی میدان نزدیک شد  و این راه دور و دراز را از دبستان همت تا مسجد کوشک و بعد راسته کوچه بزرگ تا خانه را در نزدیکی دو باغ بزرگ در سن هشت سالگی پیاده می رفتم و می آمدم و بعد با توصیه ی مادر  سال سوم  ابتدایی را در دبستان نجفی شهر فردوس بودم  منزل ما در همین راسته کوچه ی بزرگ که گفتم در نزدیک یک باغ بزرگ بود که روبروی ایوان ورودی خانه  قرار داشت و من روبروی ایوان ورودی که قرار داشتم جهت راست کوچه به طرف مسجد کوشک می رفت و جهت چپ به ساباد آقای بشیر می رسید  ا یوان ورودی خانه در مقابل دیوار بلند یک باغ بزرگ بود و کوچه ای که در جهت راست و چپ ایوان منزل ما قرار داشت واین باغ بزرگ (باغ نایب ) بودوما از ایوان منزل که به کوچه پا می گذاشتیم جلو مان دیوار بلند باغ نایب بود ودرختان آقا قیا در کنار دیوا ر باغ و جوی آب بود  کمی آن طرف تراگر به جهت  راست کوچه میرفتیم  (ساباد )آقا ی بشیر و باغ آقای بشیر بود و راه هر روز من که به دبستان نجفی می رفتم در دبستان نجفی  آموزگار  کلاس سوم  من آقای عماد زاده بود شاید تعارض و مقاومت من در برابر شیوه وسبک رفتارمعلم کلاس سوم به دلیل مهاجرت از دبستان همت به دبستان نجفی بود سال چهارم را هم با معلم و آموز گاری آغاز کردم  که سبک و روش برخوردش با دانش آموزان بسیار جدی و رسمی سخت گیرانه بود ... کلاس پنجم را در دستان نجفی با دگر گونی ها ی بسیار آغاز کردم ...مهر ماه سال (یک هزار و سیصد و چهل و شش )بود حدود یک سال مانده به زلزله ی ویرانگر شهریور سال (یک هزار و سیصد وچهل و هفت شمسی ) خانه و کاشانه امان گرم بود وجو د مادر با اینکه سرطان آزارش می داد امید و نشاط را از ما نگرفته بود آموزگار کلاس پنجم هم بسیار خوش برخورد بود آقای قربانی آموزگار کلاس پنجم شوق و امید را بیش از پیش در ذهن و روان من رشد داده بود من و یکی از همکلاسی هایم(آقای طالب زاده )از بهترین های کلاس آقای قربانی بودیم 
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ آبان ۰۴ ، ۱۴:۳۴
سیدمحمود بخشایش