... هوا هنوز گرگ و میش بود ... و صدای زنگوله های گوسفندان از داخل آغل می آمد و سگ گله هم آن بالاتر از چشمه کنار آغل چشمانش برق می زد ... نشانه های آمدن صبح آواز پرنده ای زیبا بود و زیبا هم می خواند کم کم باید بر می خاستم تا در کنار جوی آب در کوچه باغ به طرف استخر بروم و بالا تر از استخر در کنار درخت گردوی بزرگ در کنار چشمه وضو بگیرم و هم کوزه ی سفالی را از آب پر کنم ... چراغ سیمی دستم بود آن را روی تخته سنگ پهن و بزرگ که پایین پای درخت گردو بود گذاشتم کوزه را که داخل آب قرار دادم آرام آرام خرچنگ های آب شیرین خودشان را به زیر تخته سنگ ها می کشیدند نگاهی به استخر انداختم دور تا دور استخر درختان توت سر به آسمان داشتند و گویا از اینکه پا ی شان در آب استخر است خدا را سپاس گزاری می کردندو همراه با نسیم شاخ وبرگ هایشان را حرکت می دادند و میوه هایشان را سخاوتمندانه به ماهیان درشت و ریز استخر هدیه می دادند صدای قور باغه ها در این طرف و آن طرف استخر تنها صدایی بود که سکوت آن جا را می شکست در باز گشت به طرف کوچه باغ هوا هنوز روشن نشده بود سماور ذغالی را روشن کردم وبه نماز ایستادم و پروردگار را به خاطر همه داده ها و نداده ها یش (که حکمت است ) سپا س گزاری کردم ... صبحانه نان و پنیر و شیر بود ... هوا هنوز کامل روشن نشده بود که از سر آب و بالای چشمه به طرف تپه های خاکی سمت چپ راه افتادیم ...
چون این مدرسه از بهترین مدرسه های قدیم مشهد بود و هم اکنون بجز کتابهای کتابخانه آن که جزو کتابخانه آستان قدس رضوی است اثری از آن به جای نمانده است سزاست که درباره آن بیشتر به گفتگو بپردازیم ، فاضلخان[3] جوانی از مردم چرمه (روستایی در فردوس) بودو در عصر صفویان می زیست. در آن روزگار که نه تنها شاعران و هنرمندان به هندوستان سفر می کردند بلکه برخی از مردم عادی هم به قصد بازرگانی و بدست آوردن ثروت بدان کشورها رهسپار می شدند، فاضل خان هم سفری به هند کرد و ثروتی بیکران به چنگ آورد و پس از چندی باز به همان «چرمه» بازگشت. وی برادری به نام ملا امیر داشت که از لحاظ پارسایی و تقوی در سراسر ناحیه قهستان مشهور بود هنگامی که فاضل خان با چنان ثروتی نزد برادر زاده خویش بازگشت ، ملا امیر گفت: ای برادر ! خدا این همه ثروت به تو ارزانی داشته است آیا نیت نکرده ای مبالغی را در راه او خرج کنی و از این راه به محرومان و بینوایان یاری دهی؟ فاضل خان گفت: چنین نیتی دارم و گذشته از این برآنم که در شهر مشهد مدرسه ای بزرگ بسازم. و پس از چندی در مشهد نزدیک بست بالا خیابان (در ضلع غربی) چنین مدرسه ای بنیان نهاد. میان مدرسه فاضل خان و بست بالا خیابان دو دکان فاصله بود که درآن روزگار یکی نانوایی سنگکی بود و دیگری چلوکبابی برکاشی سر در مدرسه شرح مفصلی نوشته بودند که متاسفانه من هیچیک از مطالب آنرا به یاد ندارم بجز پایان سطر آخر که گویا چنین عبارتی بود: فاضل خان التونی اخ الاعز الملا امیر که معلوم می شودملا امیر معروف تر از فاضل خان بوده است. ( شادروان استاد پروین گنابادی سالهایی را نیز در مدرسه ی حبیبییه فردوس (تون ) درس خوانده است
خدایا بر محمد (ص )و خاندانش درود فرست و به لطف ومهر خود هر گونه زشتی را از من دور بدار ومن را به نعمت خویش بنواز و به بخشش خودت اصلاح کن و به احسانت مدارا کن و در سایه ی مهرت پناهم ده و به لباس خشنودی ات ( تقوا ) آراسته ام کن و هر گاه که کار ها برایم دشوار آید بهترین راه انجام دادن انها را نشانم ده و چون کردار ها در نظرم شبهه ناک گردد پا کیزه ترین و پر سود ترین شان را به من بنمایان و چون آیین ها به جنگ یکدیگر بر خیزند من را به پسندیده ترین آنها رهنمون ساز ...
سرزمینی آباد وچشمه سار های فراوان اگر چه )سالهای اخیر خشک سالی های پشت سر هم پیش رفت کویر را جلوه داده است اما هنوز به حیات خود امیدوارند و نفس میکشند چشمه ها وقنات هایی که در خود محصولاتی مانند انگور انجیر انار وحتی زردآلو گیلاس وآلبالو را درخود دارد از مهم ترین قنات ها و آبادیها چاه قند شیخ وچاه قند کمال می باشد که شش ماه اول سال مسکونی است یکی درشمال غرب جزین ودر دامنه ی دو کوه (دریوار )و (عقاب قال) جای گرفته است ودیگری در پایین پای قله ی چهار خال همسایه ی کوه سرخ جزین است در باره ی نام ها و فرهنگ آنها وبسیاری دیگر از قنات ها که از غربی ترین نقطه تا شرقی ترین آن دردامنه ی کوه های شمال جزین قرار گرفته است و بیش از بیست چشمه سار می باشد بیشتر سخن خواهیم گفت ...
چه زیبا بود راه های باریکی که گوسفندان بر روی سنگ های بر هم انباشته ی دشت و صحرا درست کرده بودند وما اکنون بر همان راه باریک قدم گذاشته بودیم ... تا رسیدن به ابتدای دره و( کوه سیاه )پرتو آفتاب تمام پشته های خاکی سمت چپ را در بر گرفته بود ولی ما هنوز آفتاب را برتن وجسممان احساس نکرده بودیم در راه بوته های اسپند جای جای راه را گرفته بود و ما مواظبت می کردیم که پای بر آنها نگذاریم معمولا اواخر شهریور ویا اوایل مهر ماه آماده ی چیدن بودند سنگ های راه هم زیبا بودند رنگ های فیروزه ای ... آبی نفتی سیاه خاکستری سفید سفید نارنجی و گاهی سنگی توجه ما را به خودش جلب می کرد بر می داشتیم نشانه های کوچک فسیل هایی بر آنها مشاهده می کردیم که اگر ذره بین بزرگی داشتیم حتما شکلهای متفاوت وشگفت آوری را به چشم می دیدیم ...کوه سیاه در کنار ما بود ومااکنون در ابتدای دره بودیم بالای سر ما در آن اوج آسمان یک عقاب با بال های پهن و راست خودش داشت دایره وار بالای کوه سیاه می چرخید خوب که گوش می کردیم آواز زیبای کبک ها از دامنه ی کوه و دره شنیده می شد اگر از دامنه ی همین کوه سیاه در سمت راست بالا می رفتیم پنجاه شصت متر بالاتر چشمه ی آبی بود که تا اواخر بهار آب داشت ... ما وارد دره شده بودیم پارس سگ گله از آن دور ها در داخل دره به چوپان خبر می داد که ما در ابتدای دره پیدایمان شده است... اگر به چپ وراست در دامنه های کوه ها نگاه می کردیم بید مشک های وحشی و گاهی هم بنه و یا انجیر درختچه هایی بودند که ریشه در سنگ وخاک داشتند و چشمشان به آسمان خدا بود ...و ما اکنون تا انتهای دره حدود یک فرسخ راه داشتیم ...
تپه های خاکی را یکی بعد از دیگری بالا وپایین رفتیم ... یک دو سه ... تپه چهارم سه آبادی ردیف شده از پایین به بالا خودشان را به ذامنه ی کوه سرخ چسپانده بودند وما به آنها (کلاته ) می گفتیم ... تلواز میمینگ و میمینگ بالا ... میمینگ بالا که خودش را بالا تر از همه به دامنه ی کوه سرخ داده بود از آن سوی کوه سرخ و چشمه هایش سخن گفتم ... تودو ... دری کلاغ ... دری شیش که تا لیروم وسرتخت ادامه دارد و یاد آور (علی پهلوان ) پهلوان نا می گزین بود که سال ها پیش در محدوده یی فراتر از ولایت گزین نامش بر سر زبان ها بود و موجب افتخار ولایت مان ... می خواستیم قبل از بالا رفتن از کوه سرخ به سراغ پیرزن مهربان ( بی بی ساره ) برویم که در میمینگ پایین بود ولی هوا داشت گرم می شد و ما هم حالا کنار چشمه ی آب تلواز پایین تر از میمینگ بودیم ... قبل از گرم شدن هوا ساعت شش و نیم صبح بود که از چشمه ی آب شیرین وزلال تلواز آب خوردیم و به آرامی از مسیر کول باد یو ( باد هور ! ) صعود را آغاز کردیم این مسیر در دامنه های کوه سرخ یک مسیر تونل مانند تا نزدیک قله ادامه داشت در بخش های گذشته در باره ی صعود به قله سخن گفته ام ... درختچه های انجیر بید مشک بنه جای جای دامنه را پوشانده بود حدود دو ساعت طول کشید که به قله رسیدیم و در مسیر شمال حرکت کردیم و اکنون در پایین پای ما میمینگ پایین و بالا قرار داشت پایین رفتن را آغاز کردیم هنوز که هنوز است میمینگ بالا شکوه و برکت و آب و آبا دی خود را دارد چون آب از دل کوه می گیرد ... ما قصدمان میمینگ پایین بود هوا در ابتدای خرداد ماه در کنار چشمه و استخر آب کلاته ی میمینگ پایین سرد بود در سایه سار درختان از چشمه آب خوردیم درختان توت و شاه توت میوه های خودشان را نشان می دادند و ما به سراغ پیرزن مهربان ( بی بی ساره ) رفتیم در ابتدای باغ با خوشحالی از ما استقبال کرد (با تکیه کلام زیبایش |عمو از کوجه میه ... ) وارد باغ که شدیم درخت بزرگ و پر شاخ وبرگ توت (بخارایی ) مشهدی یا نقلی میوه های رسیده اش را به ما تعارف می کرد در در گوشه ای از باغ مرغ ها و خروس ها و مرغی که جوجه هایش به دنبالش بودند بازار گرمی می کردند تنور نان هنوز گرم بود ... چند بره وبزغاله هم در آغال بره ای بود و سر شان از سوراخ برای خوردن علف بیرون بود در میدان گاهی جلو باغ زیر سایه سار درخت توت نشستیم و منتظر چای آتشی روی اجاق شدیم ...
سالهای یک هزارودویست وهشتاد وهفت هجری شمسی حوادث اجتماعی وسیاسی فراوانی داشت آمدن احمد شاه قاجار ورفتن محمدعلی شاه آغاز جنگ جهانی اشغال کشور ... درهمان سالها مدرسه ی فاضل خان دربالا خیابان مشهد محل تحصیل علوم بود واز جزین میرزا یحیی فرزند میرزا محمد ومیرزاابراهیم فرزند آخوند خدنگ ومرحوم آ قا سید نعمت الله فرزندسید علی به تحصیل علوم مشغول بودند مرحوم آقا سید نعمت الله به امور اجتماعی علاقه داشت وهمان زمان با مرحوم بهار در مبارزه با اشغالگران مبارزه میکرد . درجزین از همان دوران مکتب خانه ها رواج داشت از جمله ملا اکبر فرزند آخوند ملا فتحعلی و مرحوم ملا محمد تقی تا اوایل سالهای یکهزار وسیصد مکتب خانه داشتند ... در محدوده ی خراسان مرکزی معمار ساختمان کم بود مرحوم آقا سید نعمت الله با آوردن یک معمار یزدی به نام (کربلایی میرزا ابوالقاسم یزدی ) بنای بادگیروبسیاری دیگر را گذاشت واکنون در قسمت قدیم جزیک یا دو مورد از بقیه مخروبه ای باقی نمانده است کاش زلزله ... اما نه تعریض یک خیابان موجب فرو ریختن یکی از همین بادگیرها شده است ...
سمت چپ مجموعه مسجد کوشک وحمام کوشک ودروازه ی قاین بود وسمت راست یک کوچه ی بزرگ که اگر ادامه می دادم حدود هزار متر بعد خانه قرار داشت در این مسیرازهمان محله یا (تکیه ی عنبری) وبعد دبستان که در جهت قبله می رفتم نهر آب بلده جریان داشت وجهت مخالف دروازه ی قاین را که راست می رفتم انتهای طولانی آن به مجمو عه ی ارگ (خندق دوبرج عظیم و امام زاده و بازار ختم می شد) واکنون شاید بتوانند این مجموعه ی بی نظیر را زندگی دوباره ببخشند مگر نه اینکه تاریخ گذشته ی ما همان هویت گمشده ی ما است ... هنوز یک قسمت از دیوار حصار شهر شاید متعلق به هزار سال پیش خودش را به قسمت جنوبی مسجد کوشک چسپانده است وحتی زلزله ی مخوف سال چهل وهفت هم به آن صدمه نرسانده است ...