تون و جزین سرزمین نیاکان

خاطرات نیاکان
تون و جزین سرزمین نیاکان

زندگی صحنه ی یکتای هنرمندی ماست ...

بایگانی

آخرین نظرات

آخرین مطالب

۲۵ مطلب در مهر ۱۳۹۴ ثبت شده است

 آگاه باشیددنیا سرایی است که هیچ کس از آن به سلامت نمی ماندمگر به تقوی وپرهیز کاری در آن زیرا دنیا دار عمل است وآخرتدار جزا پس کسی که در دنیابه دستور خدا ورسول رفتار نماید درآخرت به سلامت ماند و کسی که عمل ننمود به عذاب ابدی گرفتارگرددو هیج کس به جهت کاری که برای دنیا بنماید نجات نیابد مردم در دنیا به سبب امتحان وآ زمایش گرفتار شده اند پس آنچه از دنیا برای دنیا فراهم آورند از کفشان رود وحساب آنرااز آنان می طلبند وآنچه از دنیا برای غیردنیا(ارزش های الهی)تهیه نمایند برای ایشان می ماند وهمیشه با آنها است پس دنیا در نزد خردمندان مانند برگشتن سایه است که آنرا گسترده ببینی جمع می شود و تا آن را زیاد ببینی کم گردد ...)

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ مهر ۹۴ ، ۲۳:۲۴
سیدمحمود بخشایش

... در باره ی این بنا در بخش های گذشته صحبت کرده ام ... این بنا بیش    از (یک قرن ونیم )سابقه ی ساخت دارد در سال (یک هزار و دویست نود پنج هجری شمسی ) مرحوم میرزا یحیی که دایی پدر بزرگم بودند (    معصومه خواهر میرزا یحیی مادر پدر بزرگم آقا سید ابراهیم بودند)  پس از بازگشت از مشهد مقدس وتحصیلات حوزه که در بخش های گذشته سخن گفته شد در این بنا زندگی می کردند وحتی با تحصیلات که داشتند به امور اجتماعی مردم رسیدگی می کردند ...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مهر ۹۴ ، ۰۹:۵۱
سیدمحمود بخشایش

 

آنروز ها نو روز شور وحال خودش را داشت ... سادگی و بی تکلف بودن را می گویم ... وما در دنیای زیبای کودکانه سیر می کردیم  سال های یک هزار سیصد وچهل ودو ...تازه دبستان را آغاز کرده بودیم  مرکب راهوار ما برای رفتن به جزین  یا موتور (زونداب)سبز بابا بود ویا ماشین جیپ ... و بیابان سرایی (سه راهی ؟) در پیش رو که پر از لاله های ختایی بود... شوق دیدار پدر بزرگ ومادر بزرگ وکرسی گرم اطاق یادگار ننه سرما که هنوز خدا حافظی نکرده بود ... در اطاق چراغ لامپا بر روی طاقچه بود  وسینی مسی بزرگ به زیبایی تمام خود نمایی می کرد  و ذخیره هایی که از محصولات تابستان حفظ شده بود ... گردو  بادام  کشمش  برگه ی زرد آلو که به آن (کشته ) می گفتیم  روی سینی قرار داشت ... از خانه ی زیر ساباد باجوز (گردو) کشمش  ...وغیره که مادر بزرگ درجیب ما می گذاشت پای درکوچه می گذاشتیم  داخل ساباد بساط تیله (توشله ) بازی وجوز بازی گرم بود بچه هایی هم سن وسال خودمان ...و ان دور تر در حاشیه ی روستا و نزدیک قنات (او بلوک ) وخاکهای نرم آن جشن وشادمانی  با ورزش هایی مثل (پک پلنی ) یا همان پرش طول  وکشتی های جوانان با هم و... گرم وگیرا بود وما در دنیای کودکانه امان به تماشا می نشستیم  صحرا ها هم سرسبز بودوقتی صبح زود بیدار شدیم و برای (گله دام ) دوشیدن بز ها به طرف چاه قند کمال و (پشته ی سوز )سبز  پنج شش کیلومتری پیاده روی کردیم ...دوشیدن بز ها وبی تابی بز غاله هایشان در آن صحرای سر سبز تماشا داشت...   
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مهر ۹۴ ، ۰۵:۵۱
سیدمحمود بخشایش

سالهای اول ودوم دبستان رادر مدرسه ی همت بودم وسال سوم به دبستان نجفی رفتم سالهای قبل از زلزله سالهای پر از خاطرات است ومن قصد وهدفم به تاریخ سپردن آن قسمت های با ارزش است که خواهد توانست برای شهرمان ارزشمند باشدو چه زیبااست همه ی محله های   کرگو  میدان وسادات با استفاده ازنظرات  واندیشه های گذشتگان وانها که باقی مانده اند حیاتی دوباره بگیرد شاید بتوان ان کار گاه ها ی زیلو بافی را کهناصر خسرو قبادیانی هفتصد سال پیش اشاره کرده است وان مقاومت های تاریخی شیعیان را درمقابل مغول در شهرمان در کتاب تاریخ حیات جاودانه بخشید مگر نه اینکه قلعه ی ناصرالدین پس ازالموت از مشهور ترین مراکز دفاع از اسلام در برابر مغول بوده است وانتخت هلاکو را بر روی اجساد و سرهای مسلمانان مغولان پس از مقاومت های جانانه در برابر وحشیان مغول بر پا کردند هنوز یادم هست ان روز که کنار خندق وپشت دبیرستان فردوسی بلدزر به جان اخرین نشانه ی مقاومت یعنی همان تخت هلاکو افتاده بود وان کوزه های سکه قدیمی که بیرون امد

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مهر ۹۴ ، ۲۰:۱۶
سیدمحمود بخشایش

 چه  زیبا بود راه های باریکی که گوسفندان بر روی سنگ های بر هم انباشته ی دشت و صحرا درست کرده بودند  وما اکنون  بر همان راه باریک قدم گذاشته بودیم ... تا رسیدن به ابتدای دره و( کوه سیاه )پرتو آفتاب تمام پشته های خاکی سمت چپ را در بر گرفته بود ولی ما هنوز آفتاب را برتن وجسممان احساس نکرده بودیم  در راه بوته های اسپند جای جای راه را گرفته بود و ما مواظبت می کردیم که پای بر آنها نگذاریم معمولا اواخر شهریور ویا اوایل مهر ماه آماده ی چیدن بودند  سنگ های راه هم زیبا بودند رنگ های فیروزه ای ... آبی نفتی   سیاه  خاکستری سفید سفید  نارنجیو گاهی سنگی توجه ما را به خودش جلب می کرد   بر می داشتیم نشانه های کوچک فسیل هایی  بر آنها مشاهده می کردیم که اگر ذره بین بزرگی داشتیم حتما شکل های متفاوت وشگفت آور ی را به چشم می دیدیم ... کوه سیاه در کنار ما بود و ما اکنون در ابتدای دره بودیم بالای سر ما در آن اوج آسمان یک عقاب  با بال های پهن وراست خودش داشت دایره وار بالای کوه سیاه می چرخید خوب که گوش می کردیم آواز زیبای کبک ها شنیده می شد اگر در دامنه ی همین کوه سیاه  در سمت راست پنجاه شصت مترازدامنه ی آن بالا می رفتیم چشمه ی آبی بود که تا اواخر بهار آب داشت ... ما وارد دره شده بودیم پارس سگ گله از آن دور ها به چوپان خبر می داد که ما در ابتدای دره پیدایمان شده است ...اگر به چپ وراست در دامنه های کوه ها نگاه می کردیم بید مشک های وحشی  وگاهی هم بنه  ویا انجیردرختچه هایی بودند که ریشه درسنگ داشتند  وچشمشان به آسمان خدا بود ... وما اکنون تا انتهای دره حدود یک فرسخ راه داشتیم...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مهر ۹۴ ، ۱۹:۵۲
سیدمحمود بخشایش