تون و جزین سرزمین نیاکان

خاطرات نیاکان
تون و جزین سرزمین نیاکان

زندگی صحنه ی یکتای هنرمندی ماست ...

بایگانی

آخرین نظرات

آخرین مطالب

..ساعت حدود چهار بعد از ظهر عصر یازدهم بهمن پنجاه وهفت بود سوز سرما درپای کوه کم نبود ...ما شش هفت نفر بودیم وبه نوبت وبه کمک یکدیگر لاستیک به آن بزرگی (تراکتور ) را به بالای کوه منتقل کردیم حدود نیم ساعت به غروب مانده بود و باید به فکر باز گشت هم باشیم تا شهر باید پیاده حدود یک ساعت در آن پستی وبلندی ها برویم بطری نفت را به آرامی و با دقت در قسمت های مختلف لاستیک که حالا برقله ی کوه خوابانده شده بود پاشیدیم ...وقتی کبریت را درسوز سرمای قله (کفترکوه ) روشن می کردیم باد سردی که می وزید آنرا خاموش می کرد ...سرانجام گوشه ای از لاستیک آتش گرفت و ما شروع به پایین آمدن کردیم در برابر ما شهر سایه روشن غروب را به خود گرفته بود  وما گروه شش هفت نفری وقتی به نزدیکی های فلکه ی سعد آباد رسیدیم صدای اذان مغرب وعشا از مساجد شهر شنیده می شد آن شب هر کس تا بعد از نیمه ی شب به  (کفترکوه) نگاه می کرد شعله ی آتش را بر قله فروزان می دید ...فردای آن روز دوازدهم بهمن ماه یک هزار و سیصد وپنجاه وهفت بود ...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ شهریور ۹۴ ، ۰۶:۰۰
سیدمحمود بخشایش
در گذر روزگار بیان حال و روز سر زمین ها سر مایه ای است که شاید تفکر در آن مایه ی عبرت و باز بینی مسیر حیات وزندگی باشد ونیز واژه هایی محلی و ضرب ال مثل هایی که به یادگار خواهد ماند  سال هایی نه چندان دوراز اوایل اردی بهشت ماه کوچه باغ پر از طراوت وخرمی بود صبح را هوا هنوز گرگ ومیش بود که پرندگان خوش آواز خبر می دادند و صدای گوش نواز آب درکوچه باغ تمام شب وروز گوش را نوازش می داد در اواخر اردی بهشت کم کم درختان توت میوه ها یشان را نشان می دادند و باآغاز خرداد ماه کم کم زرد آلو ها ی نارنجی و نوری و... خود را بر درختان جلوه می دادندو ما در کوچه باغ طلوع خورشید و حتی آفتاب را به دلیل انبوهی درختان نمی دیدیم (زو )یا همان زه آب  همان چشمه های آبی بود که روزی و روزگاری آبشخور پرندگانی مانند تیهو وکبک و جالگ و... بودوبهانه سرگرمی برای ما که کوه ودره ها را بپیماییم ودر راهمان در دامنه های ان گیاهان دارویی مثل (علف هیزه )و(کلپاره )وحتی زیره ی کوهی و آنها که تجربه داشتند وحرفه ای بودند آنغوزه ... از چشمه ها می گفتم ... وقتی هنوز هوای صبح گرگ ومیش بود با صدای سماور ذغالی  و آواز پرندگان خوش آواز از خواب برمی خاستیم چای را که می خوردیم هوا کمی روشن شده بود آنگونه که جلو پای مان را می دیدیم که به لب استخر رسیده بودیم دایره وار با قطر حدود شصت متر وشاید هم بیشتر ... دور تا دور آن را درختان توت احاطه کرده بود و ماهی های بی شماری در استخر شادمانه به دنبال هم شنا می کردند یک درخت گردوی کهنسال در ابتدای ورودی آ ب به استخر بود که قطر حدود یک متر داشت و از درون خالی بود وگاهی سماور ذغالی را برای آنکه وزش باد خاموش نکند آنجا می گذاشتیم ... ادامه دارد 
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ شهریور ۹۴ ، ۰۵:۵۸
سیدمحمود بخشایش

چه زود دیر می شود!

در باز شد...
برپا !... بر جا !
درس اول : بابا آب داد ، ما سیرآب شدیم.
بابا نان داد ، ما سیر شدیم...
اکرم و امین چقدر سیب و انار داشتند در سبد مهربانی شان...
و کوکب خانم چقدر مهمان نواز بود
و چقدر همه منتظر آمدن حسنک بودند...
کوچه پس کوچه های کودکی را به سرعت طی کردیم
و در زندگی گم شدیم.
همه زیبایی ها رنگ باخت...!
و در زمانه ای ک زمین درحال گرم شدن است قلب هایمان یخ زد!
نگاهمان سرد شد و دستانمان خسته...
دیگر باران با ترانه نمی بارد!
و ما کودکان دیروز دلتنگ شدیم ،
زرد شدیم ، پژمردیم...
و خشکزار زندگیمان تشنه آب شد...
و سال هاست وقتی پشت سرمان را نگاه می کنیم،
جز رد پایی از خاطرات خوش بچگی نمی یابیم،
و در ذهنمان جز همهمه زنگ تفریح ، طنین صدایی نیست...!
و امروز چقدر دلتنگ "آن روزها" ییم
و هرگز نفهمیدیم ،
چرا برای بزرگ شدن این همه بی تاب بودیم...
پاکن هایی ز پاکی داشتیم
یک تراش سرخ لاکی داشتیم
کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت
دوشمان از حلقه هایش درد داشت
گرمی دستانمان از آه بود
برگ دفترهایمان از کاه بود
تا درون نیمکت جا می شدیم
ما پر از تصمیم کبری می شدیم
با وجود سوز و سرمای شدید
ریزعلی،پیراهنش را می درید
کاش می شد باز کوچک می شدیم
لااقل یک روز کودک می شدیم!!!!
شاگردان قدیمی پیشاپیش مهرتان مبارک

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ شهریور ۹۴ ، ۰۵:۲۵
سیدمحمود بخشایش
تپه های خاکی را یکی بعد از دیگری بالا وپایین رفتیم به بالای هر تپه که می رسیدیم کوه ها در سمت راست ما همان گونه همراه ما بودند کوه سیاه بالای چهکند  و بعد از آن قله ی چهار خال که به کوه سرخ نزدیکتر بود ... یک دو سه ...  تپه چهارم سه آبادی ردیف شده از پایین به بالا  خودشان را به ذامنه ی کوه سرخ چسپانده بودند وما به آنها   (کلاته  ) می گفتیم ... تلواز   میمینگ و میمینگ بالا ... میمینگ بالا که خودش را بالا تر از همه به دامنه ی کوه سرخ داده بود (از آن سوی کوه سرخ در بخش های گذشته سخن گفتم چشمه سار های تودو ... برخشتا ... درشیش ... دری کلاغ   تالیروم که   یاد آور  (علی پهلوان ) پهلوان نا می گزین بود که سال ها پیش  در محدوده یی فراتر از ولایت گزین  نامش بر سر زبان ها بود و موجب افتخار ولایت مان  ... به امید خدا بتوانیم باکمک هم ولایتی های مان  گوشه هایی از زندگی این پهلوان را در نوشته های مان جاودانه کنیم ... )می خواستیم قبل از بالا رفتن از کوه سرخ به سراغ پیرزن مهربان ( بی بی ساره  ) برویم که در میمینگ پایین بود ولی هوا داشت گرم می شد و ما هم حالا کنار چشمه ی آب تلواز   پایین تر از میمینگ بودیم ... قبل از گرم شدن هوا ساعت شش و نیم صبح بود که از چشمه ی آب شیرین وزلال  تلواز آب خوردیم  و به آرامی از مسیر کول باد یو ( باد هور  ! ) صعود را آغاز کردیم این  مسیر در دامنه های کوه سرخ یک مسیر تونل مانند تا نزدیک قله  ادامه داشت در بخش های گذشته در باره ی  صعود به قله سخن گفته ام ... درختچه های انجیر  بید مشک  بنه  جای جای دامنه را پوشانده بود حدود دو ساعت طول کشید که به قله رسیدیم و در مسیر شمال بربالای ستیغ قله  حرکت کردیم  و (اکنون دراین بالا دست ) پایین پای ما میمینگ پایین و بالا قرار داشت  پایین رفتن را آغاز کردیم  هنوز که هنوز است میمینگ بالا شکوه و برکت و آب و آبا دی خود را دارد چون آب از دل کوه می گیرد  ... ما قصدمان  میمینگ پایین بود هوا در ابتدای خرداد ماه در کنار چشمه و استخر آب کلاته ی میمینگ پایین سرد بود در سایه سار درختان از چشمه آب خوردیم درختان توت و شاه توت میوه های خودشان را نشان می دادند و ما به سراغ پیرزن مهربان  ( بی بی ساره  ) رفتیم در ابتدای باغ  با خوشحالی از ما استقبال کرد (با تکیه کلام زیبایش |عمو از کوجه میه ... )   وارد باغ که شدیم درخت بزرگ و پر شاخ وبرگ توت (بخارایی ) مشهدی  یا نقلی میوه های رسیده اش را به ما تعارف می کرد در در گوشه ای از باغ  مرغ ها و خروس ها و مرغی که جوجه هایش به دنبالش بودند  بازار گرمی می کردند تنور نان هنوز گرم بود ... چند بره وبزغاله هم در آغال بره ای بود و سر شان از سوراخ  برای خوردن علف بیرون بود در میدان گاهی  جلو باغ  زیر سایه سار درخت توت  نشستیم و منتظر چای آتشی روی اجاق شدیم ...
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ شهریور ۹۴ ، ۲۲:۴۲
سیدمحمود بخشایش
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ شهریور ۹۴ ، ۲۲:۳۳
سیدمحمود بخشایش
سالها قبل بودسه جلد کتاب نگاهی به تاریخ جهان را خوانده بودم وشایسته است که از جواهر لعل نهرو پیشوای بزرگ استقلال هندوستان این جملات را که بی مناسبت هم نیست از او به یاد بسپاریم (ملتی که تاریخ وگذشته ی خود را نشناسد ناچار باید حوادث گذشته ی خود را تکرار کند ) چهار سو در بالا دست مجموعه ی حوزه ی علمیه بود  ودر پایین دست چهار سو میدان گاهی بود که در دو طرف دو جایگاه بلند داشت که یکی از آن دو ایوان بزرگ وجایگاه چسبیده به حوزه ی علمیه خود را نشان می دهد ومقابل آن ایوان دیگر مانند هم بودند در آنجا مراسم مذهبی که هنوز تاسو عا  وعاشورا ی آن رابه یاد دارم  سینه زنان و زنجیر زنان مسیر را به طرف بازار می رفتند  وپس از عبور از بازار در  (مزار ) عزاداری می کردند در مجموعه ی بازار از دو کاروان سرا سخن  گفته ام  (در نوشته های گذشته ) تون از شاید سال ها قبل ار سلجوقیان مر کز ارتباط (فرهنگ  و اقتصاد بوده است ) وچه زیبا وارزش مند است که آن دو کاروان سرای تاریخی را که بر اثر زلزله ی سال چهل هفت شمسی فرو ریخت ویکی دو سال بعد هم دشمنان دوست نما مثل مغول به جان آن افتادند و با بلدزر شخم زدند ...   امیدواریم که شکل معماری زیبای قدیم را   باز سازی کنند همان گونه که راسته ی بازار را  احیا کرده اند ...
موضوعات مرتبط: تون(فردوس)، عکس ها ومنظره ها
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ شهریور ۹۴ ، ۱۰:۱۷
سیدمحمود بخشایش

گزین  هم مانند همه ی اجتماعات شهری  برای در امان بودن از هجوم افراد  متجاوز برای خود حصار و برج و بارو داشته است از بیش از دو قرن پیش آثاری از چهار برج در قسمت های مختلف آبادی وجود داشته است که هنوز می توان نشانه هایی از آن را پیدا کرد ...  اقوام و گروه هایی از جنوب وحوالی فارس  و نیز از شمال خراسان به امید غارت  اندوخته های کشاورزی مردم مثل جو گند م  ارزن و سایر محصولات کشاورزی به گزین می آمدند و این هجوم ها به سال های (قبل از یک هزار و دویست پنجاه هجری شمسی ) بر می گردد یکی از برج ها در ابتدای خیابان اصلی روستا (قسمت قدیمی ) بود که اکنون اثری از آن نیست دیوار های بلندی هم چهار برج را در چهار گوشه ی آبادی به هم پیوند  می داده است  که کمتر اثری از آن باقی است در بعضی از بناهای موجود در ساختمان های قدیمی  که هنوز با قی مانده است در کنار ایوان ها و دیوار های پشت بام ها  اهالی دیوار های کاذب درست می کرده اند و در آن دسترنج کشاورزی خود را برای در امان ماندن از غارت مخفی می کرد ه اند برج ها با دیوار های بلند دشمن را مدت ها در انتظار نگاه می داشت (سر کال )قسمت غرب روستا و کمی پایین تر مسجد کوچک اوبلوک (او برک )! که یک چهار گوشه ی کوچک همراه با سقفی گنبدی شکل  دارد محل یکی از برج های دیگر بود در مسجد یاد شده علاوه بر اینکه محل بر پای داشتن نماز بود  میر آب ها جمع می شدند و حساب آب و تقسیم آن را برای زمین های کشاورزی مدیریت می کردند برج معروف دیگری هم در قسمت جنوب شرقی روستا همان جایی که را ه اصلی به سمت زمین های کشاورزی می باشد قرار داشت و تا سال های نه چندان دور یعنی (پنجاه سال پیش ) در ب بزرگ وبلند آن وجود داشت ( که برای جلو گیری از ورود احشام  که در داخل آبادی رها بودند ) به طرف زمین های کشاورزی  آنرا می بستند  ... در تصویر مشاهده شده ی در بالا دو ظرف مسی دیده میشود که همان ابزار های ساده ولی دقیق (میر آب ) ها برای نگاه داشتن زمان ( آب بری)می باشد

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ شهریور ۹۴ ، ۲۳:۱۲
سیدمحمود بخشایش
فر هنگ و آداب ورسوم وسنت های سال های دور نیاکان ما در شهر تون  هویت و شخصیت گم شده ی ما انسان های این روزگار است  واکنون به همت اداره ی میراث فرهنگی پنجره ای به گذشته باز شده است (موزه ی مردم شناسی)شهرمان  گوشه ای از ارزش ها ی زیبایی خواهد بود که بازدید از آن برایمان خا طره آفرین و بیاد ماندنی است  در جنوب شهر تون (حمام خیروز )از جمله ی بناها یی است که در محله ی سادات فردوس حدود چهار صد سال  وشاید هم بیشتر قدمت دارد که اداره ی میراث فرهنگی این بنای تار یخی را به شکل زیبایی به مجموعه ی موزه ی مردم شناسی شکل داد ه است در مجموعه ی این بنا که برای باز سازی آن بسیار تلاش شده است و جای سپاس گزاری هم دارد بخش های مختلفی از آداب ورسوم محلی و همچنین حر فه های سنتی مردم در سال های دور به نمایش در آمده است در معماری سنتی حمام که بسیار زیبا ساختار آن به نمایش در آمده است می توانیم برای مدتی به دنیای سال های قبل سفر کنیم گشت وگذاری کوتاه در این مجموعه که برای باز سازی وحیات بخشیدن به فرهنگ وآداب ورسوم نیاکان ما در سال های دور بسیار تلاش شده است برای آنها یی که علاقه مند به ارزش های زیبای زندگی گذشتگان خود هستند جالب و خاطره آفرین خواهد بود ... شهر تون در میان بلاد خراسان بزرگ همچون یک نگین است که در میان شهر های پیرامون خودش بیشترین قدمت دارد وحتی از جهت تاریخی وفرهنگی هم دارای پیشینه ی بیشتر است وچه زیبا خواهد بود همانگونه که در نوشته های گذشته اشاره شد دو کاروان سرای واقع در مجموعه ی بازار  را هم که در سال های قبل از زلزله ی وحشتناک سال یک هزار و سیصد و چهل وهفت شمسی هنوز زندگی در آن جاری بود  وقدمت آن به قبل از اسماعیلیه وزمان سلجوقیان می رسد به همت اداره ی میراث فرهنگی زندگی دوباره پیدا کند ... به امید آن روز
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ شهریور ۹۴ ، ۲۲:۵۲
سیدمحمود بخشایش

 

... اکنون در شهر قدیم تون و در میان آوار های زلزله ی سال چهل هفت این فقط حمام خیروض است که به همت میراث فرهنگی شهرمان می تواند قد بر افرازد و از آن گذشته های دور سخن بگوید آن سال های دور بیش از هفت یا هشت سال نداشتم ولی حلا که گذر مان می افتد در پیچ پله ها و صوفه و سقف و ایوان این بنا خاطره ای از همه ی آن زیبایی ها و صمیمیت ها  در مقابل چشم ما حیات می یابد و در این راه این مجموعه باز هم به همت و فکر وتلاش ما نیاز دارد تا شهر مان را و فرهنگ زیبای قدیم آن را با همه ی گستره ی آن بیشتر از پیش به دیگران بشنا سانیم 
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ شهریور ۹۴ ، ۱۸:۱۸
سیدمحمود بخشایش
چاه قند کمال... من آن زمان چهارده سال بیشتر نداشتم ...سال یک هزار وسیصد چهل ونه هجری شمسی ...

 

درستیغ قله ی کوه  (دریوار) چاه قند کمال مثل یک باغ کوچک در نظر مان دیده میشد... , ودر قله ی کوه پشت سر ما یک دشت گسترده بود که اکنون ریل آهن از آن می گذرد ...گفتم کوه عقاب  قال ... وبراستی که عقاب قال است در نوک این کوه سنگ دایره وار از زمین جوشیده است و حدود یک متر قطر وارتفاع حدود بیست سانتی متر  و آن گونه که در فرهنگ شادروان معین آمده است (قال ) به معنای قله می باشد  ... این دو کوه و دو قله (دریوار و  عقاب قال ) هر دو سالها است که در کنار هم آرام گرفته اند وفاصله ی آنها فقط یک دره است  ودر این حال واحوال  هر دو با چشمان نگران به چاه قند کمال  وآن دورتر به جزین نگاه می کنند ... راستی چرا نگران ... شاید حدود ده سال بیشتر است که از آن سرسبزی ونشاط  وآواز دلنواز کبک ها وتیهو ها دیگر در دره ها خبری نیست وبه گفته ی سعدی (علیه رحمه ) آسمان بر زمین بخیل شده است و شاید اکنون اگر کسانی هوس دیدار آن دره ها و کوه ها را داشته باشد از آن درختان بید مشک و انجیر هم خبری نباشد وبه قول ان هم ولایتی (حال سرزمین من در این روز ها اصلا خوب نیست ) ... هر چند باید خداوند را به خاطر همه ی نعمت هایش سپاسگزار باشیم و نداده های او را حکمت بدانیم... (ذریوار ) (عقاب قال ) دو قله ی کوه در کنار هم با فاصله ی یک دره (تگ )
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ شهریور ۹۴ ، ۱۸:۱۲
سیدمحمود بخشایش