تون و جزین سرزمین نیاکان

خاطرات نیاکان
تون و جزین سرزمین نیاکان

زندگی صحنه ی یکتای هنرمندی ماست ...

بایگانی

آخرین نظرات

آخرین مطالب

 

چوبشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست سخن شناس نه ای جان من خطا این جاست                                از آن به دیر  مغانم عزیز می دارند     که آتشی که نمیرد  همیشه در دل ماست                                            گذری  ویادی از گنجینه ها درمتون نظم ونثر فارسی اگر خدا یاری کنددر نظر هست که به آن بپردازم  هر چند (تون  و جزین وخاطرات وگذشته های دور آن ) موردنظر است ... ساختمان ها  بنا های قدیم  که تمام می شود   کشتزار ها  آغاز می شود ... اکنون دیگرچندسال وشاید بتوان گفت سال ها است که  تا به محل (خرمنا ) وکوه (توش لگی ) ... برسی از کشت خبری نیست ... وشاید خیلی کم ...  از آنجا به بعد میتوان آثاری از اسیاب های آبی یافت که حدود پنجاه سال قبل کار می کرده است و مر دم گندم موردنیازخود را انجا اسیاب کرده ومورداستفاده قرار می داده اند ساختمان  ووضع ظاهر آن هنوز بجا است وآب قنات جزین در سر راه به کشتزار ها ازارتفاع حدود ده متر  در یک لوله ی استوانه ای به قطر  حدود دو متر می ریخته است و فشار آب با آن حجم سنگ آسیاب را به وسیله ی یک محور به حرکت در می آورده است مصالح همه ی بنا در آن حوض استوانه ای  همه از سنگ و ساروج است ... کاش شکل ظاهر آن حفظ شود ...
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ شهریور ۹۴ ، ۱۸:۰۹
سیدمحمود بخشایش

سالهای  قبل از زلزله یادم هست ارگ شهر دو برج بزرگ باقی مانده بود که پس از زلزله انها هم به بهانه های مختلف ویران شد بی چاره شهر یتیم یادم هست در کتابی مستند خوانده بودم که در ان دوران اشوب مغول خواجه نصیرالدین طوسی در ارگ شهر که جای امنی بوده است پناه گرفته و کتاب اخلاق ناصری رابه نام ناصرالدین حاکم اسماعیلی ان قلعه وارگ تالیف کرده بود هرچند بعد ها به وسیله مغولان در کنار ارگ  تخت هلاکو بر انباشته مدافعان شهر ساخته شد واین بنا هم تا مدت ها  در پشت دبیرستان وداخل خندق باقی بود که ان را هم خراب کردند که از زیر ان کوزه  های سفالی هم راه سکه های قدیمی پیدا شد  

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ شهریور ۹۴ ، ۱۳:۴۳
سیدمحمود بخشایش

 ازدبستان که واردخیابان می شدم گاهی از اوقات به سمت راست وبالای خیابان می رفتم پس ازطی مسافتی به کوچه دراز می رسیدم در ابتدای کوچه دراز شیرینی فروشی بودکه میتوانستم با چهار قران برای خودم چیزی بگیرم وباز هم سمت راست داخل کوچه دراز را طی می کردم سمت راست آن میدان ورزش دبستان نجفی بود که الان هم هست وسمت چپ حوزه ی علمیه نیم ساعت زمان می گذشت تا به یک سه راهی می رسیدم سمت چپ به چهار سو می رفت و سمت راست به طرف بازار ومن برای رفتن به خانه باید به طرف راست و بازار می رفتم البته روبروی من اداره ی فرهنگ بود قبل از رسیدن به بازارسمت چپ کوچه ای به طرف خانه می رفت که از یک ساباد بزرگ باید رد می شدم ومن بازار را انتخاب می کردم در بازار دو کاروان سرای قدیمی و بزرگ بود که نام یکی از آنها در داستانهای مستند اسماعیلیان آمده است آن زمانی که مامورکشتن خواجه نظام الملک از قلعه ی ده محمد طبس ماموریت پیدا می کند ودر آن کاروان سرا توقف دارد 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ شهریور ۹۴ ، ۱۳:۳۹
سیدمحمود بخشایش

آدم  های موفق همیشه به دنبال فرصت هایی برای کمک به دیگران هستند اماافراد نا موفق می پرسند این کار چه سودی برای من دارد  ........    (به گذشته نگاه کنید  و خدارا سپاسگزار باشید  ... به آینده نگاه کنید  و به خدا اعتماد کنید )   (خداوند  در هایی را می بندد که هیچ کس قادربه باز کردن آن نیست  و  در هایی رامی گشاید که هیچکس قا در به بستن آن نیست )

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ شهریور ۹۴ ، ۱۱:۵۳
سیدمحمود بخشایش
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ شهریور ۹۴ ، ۱۶:۳۱
سیدمحمود بخشایش
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ شهریور ۹۴ ، ۱۶:۲۱
سیدمحمود بخشایش

...کم کم آواز زیبای پرندگان زیبا به ما خبر می داد که سپیده ی سحری در راه است وآواز خروس هارسیدن صبح را خبر می دادند  ... وما قصد رفتن به (زودری چاه قند )را داشتیم بلند شدم و در تاریک وروشن هوا کوزه ی سفالی بزرگ را بر داشتم و به طرف چشمه راه افتادم در راه رفتن به استخر بزرگ آب که نزدیک می شدم  قور باغه ها از کنار آب به داخل استخر می پریدند  و ستاره ها در داخل آب استخر همراه با موج ها حرکت می کردند ماهی ها با شادی و زیبایی تمام در داخل استخر به دنبال یکدگر در گردش بودند درخت های توت بلند گرداگرد استخر همراه با نسیم زیبای صبح گاهی برگها وشاخه ها یشان را حرکت می دادند ابتدا از آب چشمه وضو گرفتم وبعد کوزه ی سفالی را از بالای استخر ومحل (تراز)آب پر کردم و در همان حال می دیدم که خر چنگ های آب شیرین چگونه خودشان را در زیر سنگ های کنار آب پنهان می کردند هنوز هوا کمی تاریک بود وما باید در هوای سرد قبل از طلوع آفتاب به طرف کوه سیاه که در بالا دست چاه قند و ابتدای دره بود می رفتیم ... به آرامی برگشتم از چشمه به طرف استخر و کوچه باغ ... انبوه درخت ها درآن صبح قبل از طلوع خورشید در تاریک نگه داشتن کوچه باغ نقش داشتند در کنار ( جالو )محل بستن آب استخر یک درخت سنجد متواضعانه و با زیبایی تمام خودش را بر روی استخر خم کرده بود من به باغ برگشتم سماور ذغالی را روشن کردم و به نماز ایستادم صبحانه نان تنوری بود و گردو وماست چکیده و پنیر محلی ...پس از خوردن چای صبحانه را بر داشتیم و راهی شدیم هنوز خورشید خانم خودش را به ما نشان نداده بود ولی ما آفتاب را بربالای کوه سرخ می دیدیم تا رسیدن به کوه سیاه نیم ساعتی راه بود ...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ شهریور ۹۴ ، ۰۷:۱۸
سیدمحمود بخشایش
بعد از ظهر ها سه ساعتی مانده به غروب بالای پشته های خاکی بلندی می رفتیم که از آن بالا آبادی سرسبز و پر از درخت های میوه در داخل دو ردیف تپه خاکی بلند از بالا تا پایین امتداد داشت از آن بالا همه ی آبادی کوچک به درازای حدود دو کیلومتر در مقابل چشم ما قرار داشت سمت چپ ما در ان بالا ها قله چهار خال که قبل درباره  اش سخن گفتم قرار داشت و کوه سیاه که ابتدای دره بود  سمت راست مان هم حدود هفت کیلومتر پایین تر گزین بود و پشت سر ما  هم کوه سرخ با عظمت همیشه گی قرار داشت  در مقابل ما آن دور تر بر نوک کوه های   (عزدد ) پرتو کم رنگ نور خورشید کم کم رنگ می باخت و درست در پشت سر ما در فاصله ی ددور تری از کوه سرخ پشت کوه عقاب قال  خود خورشید داشت پنهان می شد داشتیم فکر می کردیم که صبح فردا قرار بگذاریم قبل از طلوع خورشید خانم به طرف کوه سرخ برویم ... کم کم در مقا بل ما در داخل باغ ها در جای جای دره ی زیبا و پر درخت که بزرگتر همه درخت چنار بود  چراغ ها روشن می شد ... چراغ سیمی ... چراغ لامپا ... و گاهی هم چراغ توری ... وما به طرف استخر ولب چشمه پایین می آمدیم ... غروب که می شد (پشه بند  ) را که از تور درست شده بود در داخ ل کوچه باغ و کنار جوی آب و زیر درختان ناروند و بید و توت بر پا می کردم و رخت خواب را داخل آن می انداختم در داخل آن در خنکای شبانگاهی خرداد ماه به جریان آب که گوش را نوازش میداد گوش می کردم و چشممان به آسمان بود که از لابلای انبوه شاخه های درختان در کوچه باغ های چاه قند شیخ  گاهی ستاره  ای چشمک می زد و گاه زوزه ی شغال و پارس سگ گله سکوت شب را می شکست ...
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ شهریور ۹۴ ، ۰۶:۵۲
سیدمحمود بخشایش
... در باره ی این بنا در بخش های گذشته صحبت کرده ام ... این بنابیش    از (یک قرن ونیم )سابقه ی ساخت دارد در سال (یک هزار و دویست نود پنج هجری شمسی ) مرحوم میرزا یحیی که دایی پدر بزرگم بودند (    معصومه خواهر میرزا یحیی مادر پدر بزرگم آقا سید ابراهیم بودند)  پس از بازگشت از مشهد مقدس وتحصیلات حوزه که در بخش های گذشته سخن گفته شد در این بنا زندگی می کردند وحتی با تحصیلات که داشتند به امور اجتماعی مردم رسیدگی می کردند ...
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ شهریور ۹۴ ، ۱۲:۱۱
سیدمحمود بخشایش