تون و جزین سرزمین نیاکان

خاطرات نیاکان
تون و جزین سرزمین نیاکان

زندگی صحنه ی یکتای هنرمندی ماست ...

بایگانی

آخرین نظرات

آخرین مطالب

۴۰ مطلب در شهریور ۱۳۹۴ ثبت شده است

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ شهریور ۹۴ ، ۱۶:۲۱
سیدمحمود بخشایش

...کم کم آواز زیبای پرندگان زیبا به ما خبر می داد که سپیده ی سحری در راه است وآواز خروس هارسیدن صبح را خبر می دادند  ... وما قصد رفتن به (زودری چاه قند )را داشتیم بلند شدم و در تاریک وروشن هوا کوزه ی سفالی بزرگ را بر داشتم و به طرف چشمه راه افتادم در راه رفتن به استخر بزرگ آب که نزدیک می شدم  قور باغه ها از کنار آب به داخل استخر می پریدند  و ستاره ها در داخل آب استخر همراه با موج ها حرکت می کردند ماهی ها با شادی و زیبایی تمام در داخل استخر به دنبال یکدگر در گردش بودند درخت های توت بلند گرداگرد استخر همراه با نسیم زیبای صبح گاهی برگها وشاخه ها یشان را حرکت می دادند ابتدا از آب چشمه وضو گرفتم وبعد کوزه ی سفالی را از بالای استخر ومحل (تراز)آب پر کردم و در همان حال می دیدم که خر چنگ های آب شیرین چگونه خودشان را در زیر سنگ های کنار آب پنهان می کردند هنوز هوا کمی تاریک بود وما باید در هوای سرد قبل از طلوع آفتاب به طرف کوه سیاه که در بالا دست چاه قند و ابتدای دره بود می رفتیم ... به آرامی برگشتم از چشمه به طرف استخر و کوچه باغ ... انبوه درخت ها درآن صبح قبل از طلوع خورشید در تاریک نگه داشتن کوچه باغ نقش داشتند در کنار ( جالو )محل بستن آب استخر یک درخت سنجد متواضعانه و با زیبایی تمام خودش را بر روی استخر خم کرده بود من به باغ برگشتم سماور ذغالی را روشن کردم و به نماز ایستادم صبحانه نان تنوری بود و گردو وماست چکیده و پنیر محلی ...پس از خوردن چای صبحانه را بر داشتیم و راهی شدیم هنوز خورشید خانم خودش را به ما نشان نداده بود ولی ما آفتاب را بربالای کوه سرخ می دیدیم تا رسیدن به کوه سیاه نیم ساعتی راه بود ...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ شهریور ۹۴ ، ۰۷:۱۸
سیدمحمود بخشایش
بعد از ظهر ها سه ساعتی مانده به غروب بالای پشته های خاکی بلندی می رفتیم که از آن بالا آبادی سرسبز و پر از درخت های میوه در داخل دو ردیف تپه خاکی بلند از بالا تا پایین امتداد داشت از آن بالا همه ی آبادی کوچک به درازای حدود دو کیلومتر در مقابل چشم ما قرار داشت سمت چپ ما در ان بالا ها قله چهار خال که قبل درباره  اش سخن گفتم قرار داشت و کوه سیاه که ابتدای دره بود  سمت راست مان هم حدود هفت کیلومتر پایین تر گزین بود و پشت سر ما  هم کوه سرخ با عظمت همیشه گی قرار داشت  در مقابل ما آن دور تر بر نوک کوه های   (عزدد ) پرتو کم رنگ نور خورشید کم کم رنگ می باخت و درست در پشت سر ما در فاصله ی ددور تری از کوه سرخ پشت کوه عقاب قال  خود خورشید داشت پنهان می شد داشتیم فکر می کردیم که صبح فردا قرار بگذاریم قبل از طلوع خورشید خانم به طرف کوه سرخ برویم ... کم کم در مقا بل ما در داخل باغ ها در جای جای دره ی زیبا و پر درخت که بزرگتر همه درخت چنار بود  چراغ ها روشن می شد ... چراغ سیمی ... چراغ لامپا ... و گاهی هم چراغ توری ... وما به طرف استخر ولب چشمه پایین می آمدیم ... غروب که می شد (پشه بند  ) را که از تور درست شده بود در داخ ل کوچه باغ و کنار جوی آب و زیر درختان ناروند و بید و توت بر پا می کردم و رخت خواب را داخل آن می انداختم در داخل آن در خنکای شبانگاهی خرداد ماه به جریان آب که گوش را نوازش میداد گوش می کردم و چشممان به آسمان بود که از لابلای انبوه شاخه های درختان در کوچه باغ های چاه قند شیخ  گاهی ستاره  ای چشمک می زد و گاه زوزه ی شغال و پارس سگ گله سکوت شب را می شکست ...
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ شهریور ۹۴ ، ۰۶:۵۲
سیدمحمود بخشایش
... در باره ی این بنا در بخش های گذشته صحبت کرده ام ... این بنابیش    از (یک قرن ونیم )سابقه ی ساخت دارد در سال (یک هزار و دویست نود پنج هجری شمسی ) مرحوم میرزا یحیی که دایی پدر بزرگم بودند (    معصومه خواهر میرزا یحیی مادر پدر بزرگم آقا سید ابراهیم بودند)  پس از بازگشت از مشهد مقدس وتحصیلات حوزه که در بخش های گذشته سخن گفته شد در این بنا زندگی می کردند وحتی با تحصیلات که داشتند به امور اجتماعی مردم رسیدگی می کردند ...
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ شهریور ۹۴ ، ۱۲:۱۱
سیدمحمود بخشایش

 

... در باره ی این سماور در بخش های گذشته یاد کردم ... یادگار پدر بزرگ و مادر بزرگ...آن سال ها و روزها درخت گردو ی بزرگ که در بالاتر از استخر آب قرار داشت (چاه قند تر  یا چاه قند شیخ )      این  سما  ور کوچک را (بعد از اینکه با آتش ذغال آنرا  مادر بزرگ بی بی خدیجه _  روشن می کرد) در آغوش خود قرار می داد تا از وزش باد ها ی اضافی در امان باشد و اکنون در مقابل چشمان من همه ی آن صمیمیت ها ... یکدلی ها و زیبایی ها ی رفتاری آشکار می شود واکنون ماییم و  همه ی آن نماد های زیبا شاید بتوانیم آشنا یی ها و اخلاص ها را تداوم بخشیم ... ارزش ها و برکت هایی که صله ارحام  برا ی ما به ارمغان می آورد را از یاد نبریم و در این راه هدف من از نوشتن این متن ها در خاطرات گذشته همین است که شاید دلمان برای دیدار خویشان و یاران حیات دوباره پیدا کند ... راستی   چقدر زود دیر  می شود ...
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ شهریور ۹۴ ، ۰۹:۰۴
سیدمحمود بخشایش

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ شهریور ۹۴ ، ۱۱:۱۷
سیدمحمود بخشایش

این درب قدیمی در گزین به منزل بی بی سلطان ( فرزند آقا سید هدایت الله )  وهمسر ایشان آقا رحمت الله تعلق دارد(خداوندایشان و اجداد پاکشان  را رحمت کناد )در جلو این درب یک ایوان و سکو قرار داشت که اکنون اثری بر جای نمانده است بعد از این درب ورودی منزل دارای یک دالان بزرگ و طولانی بود و در ابتداسمت چپ پله هایی ما را به سمت بالا در یک سراچه ی کوچک با نقش و نگار های زیبا هدایت می کردراهرو به شکل زاویه دار به سمت راست وبعد به حیاط وارد می شد   این منزل دارای یک حیاط بزرگ چهار گوش بود  وهست که در دو جهت شمال و جنوب آن دو ایوان بزرگ قرار داشت  ودارد(که انشاالله حفظ شود) ایوان بزرگ (نسر )سمت جنوب دارای یک سکوی بلند بود با مساحت حدود سه متر در طول پنج متر که اطاق بادگیر در انتهای همین سکو (صوفه )واقع شده است متاسفانه اکنون قسمت بالا یی باد گیر که شاید بتوان گفت بزرگترین بادگیر گزین میباشد بر اثر عدم نگهداری فرو ریخته است در وسط حیاط هم درخت انار زیبایی بود که انار های شیرین داشت و ما که بچه های کوچکی بودیم هر وقت به خانه ی خاله بی بی سلطان خواهر آقا سید ابراهیم  می رفتیم ایشان از خوراکی های محلی مثل انجیر برگه ی زردآلو و... به ما میداد و به گمانم تنها منزلی بود که با خشت های چهار گوش (آجر فرش)شده بود ... براستی چگونه می توان این زیبا یی های معماری دویست سال گذشته در روستایی دور افتاده  را که با همه ی (نداری ها ی )آن زمان شاه کار بود حفظ کرد ...ارتباط خانوادگی واجتماعی میان فردوس و گزین از زمان های قدیم برقرار بوده است و آشنایی آقا سید هدایت وبرادر ایشان آقا سید علی (که از سادات گزین در یکصد و پنجاه سال قبل بوده اند )موجب شد که فرزند(آقا ذبیح الله  بیگازبزرگان فردوس)به نام  رحمت الله    بابی بی سلطان   ازدواج کنند... آقاذبیح الله خودشان هم با بی بی کلثوم فرزند  مرحوم آقا سید علی ازدواج کرده بودند و سالها در همین منزل سکونت داشته اندکه   بعد ها محل سکونت فرزندشان بوده است

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ شهریور ۹۴ ، ۱۱:۰۲
سیدمحمود بخشایش

 ب    اغ و بنفشه و سمن بوی ندارد ای صبا            غالیه ای  بساز از  آن  طره  ی مشک  بوی   او              خدایش رحمت کناد  آخوند ملا فتحعلی از شخصیت های درس خوانده ای بود که در سالهای یک هزار دویست سی هجری قمری به بعد در گزین و در بنایی که تصویر آن در بالا ی   این متن دیده میشود سکونت داشته است  و در همین محل نیز مکتب خانه ... که تا سال های بعد یعنی حدود سال یک هزار و سیصد هجری شمسی فرزندش آخوند ملا اکبر  مکتب خانه داشته است ... اکنون پس از حدود یک قرن ونیم بنا به این شکل باقی مانده است نگاهی عمیق ومتفکرانه به این بنا که اکنون در کنار خیابان مرکز دهستان و بالاتر از مسجد قدیمی دهستان گزین قرار دارد (با توجه به امکانات آن دوران )میتواند ما را به رونق کسب علم و همچنین توان بالای آبادی در امکانات شهری  آگاه کند در این روستای با صفا که اکنون یک دهستان گسترده است  در تبادل ارزاق نیز شهره بوده است وجود قنات بزرگ وپر آب آبادی وامکانات گسترده ی کشاورزی  در پایین دست  شهر و بازرگان مشهور آبادی یعنی (حاج سید مهدی )در سالهای یک هزار ودویست و پنجاه هجری شمسی و فرزند ایشان (حاج سید عبدالله)...در آن دوران تنها وسیله ی ایاب وذهاب مردم اسب و شتر والاغ بوده است و (حاج سید مهدی )در تجارت خود برای کالا ها از چهل اسب والاغ بهره می برده است ...( لازم به توضیح است که از زمان به حکومت رسیدن رضا خان پهلوی (نام خانوادگی )رواج ورسمیت یافت  که نام خانوادگی فرزندان سخصیت های فوق موجود است و در آینده به آنها اشاره خواهد شد...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ شهریور ۹۴ ، ۲۱:۳۵
سیدمحمود بخشایش

وز وصل  دو ستداران  یاد  باد         یاد   باد   آ   ن روزگاران    یاد باد           )          تابستان   که می  شد در ییلاق دهستان (چاه قند  شیخ ) همه بودند و آب چشمه در این چشمه زار آن مقدار زیاد بود که تا بعد از بند  (سد خاکی )آقا سید مجتبی (خداوند ایشان واجداد پاکش را رحمت کند )  کشت  وکار  می شد البته در بالا سر (  بند  ) سه چشمه ی کوچک تا کوه سرخ وجود داشت  (چلغا   گلبمی   و  تمتمو  )فاصله ی دهستان گزین تا ییلاق کلاته ی شیخ  حدود  یک فرسخ  بود  از ده که  به طرف چاه قند شیخ می رفتیم   گاهی  با الاغ  وگاهی  پیاده  (سنگ عروس ) تقریبا میانه ی راه بود ...به نزدیکی های تپه های قبل از چاه قند که می رسیدیم  در سمت چپ ما کوه سرخ مانند یک فیل بزرگ خود نمایی می کرد  و در داخل تپه های مقابل ما درختان چاه قند  مشاهده می شد  ودرخت چنار از همه سر بلند تر بود کوه پیمایی در قله های چهار خال  در شمال چاه قند  و در همسایگی کوه سرخ به یاد ماندنی است برای  رفتن به کوه سرخ مسیر راه مان از ییلاق (چاه قند شیخ) صبح زود بود قبل از اینکه خور شید خانم از پشت تپه های مشرق چهره بنماید  راه که می افتادیم چند پشته ی خاکی را بالا و پایین میرفتیم و  سرانجام در پایین پای کوه سرخ به چشمه های آب شیرین می رسیدیم که هر کدام برای خود مزارعی داشتند ... از  پایین به سمت  شمال در دامنه ی کوه  سرخ (میمینگ   ... تلواز ... وبالا تر(کروکی) میوه هایی بسیار ... هلو   زرد آلو   انجیر    انگور   و ما کوه سرخ را به  آسانی بالا نمی رفتیم کمی بالا تر از دامنه ی کوه   (کول بادیو  )یکی از مسیر های  غار مانند  بود به طرف قله ... و راه های دیگر ... یک ساعتی طول می کشید که با احتیاط تمام و به آرامی به قله ی کوه می رسیدیم قله ی کوه هم از جنوب به شمال ادامه داشت  باد بسار شدید بود وما نیم ساعتی طول می کشید که سراسرقله ی کوه را بپیماییم ودراین پیمایش ستیغ قله ی کوه می ترسیدیم به سمت چپ وغرب کوه نگاه کنیم هرچندآن دورها  کلاته ی چاه قند کمال دیده می شد  اما پایین پای ما از طرف مغرب در ستیغ کوه پرت گاهی وحشتناک بودکه  آشیانه ی بسیاری از پرندگان شکاری بود  وما در حال پرواز  آنها را می  دیدیم و ارتفاع قله ی کوه سرخ به گونه ای بود که اگر به سمت شرق نگاه می کردیم  کوه های بلده ی شهر تون را  در آن دور دست  ها مشاهده می کردیم در حالی که در فاصله ی حدود هشت فرسخ تا کوه های بلده (تون )آبادی های  بسیار مثل نوق وآن طرف تر بعد از بیابان (سرایی)آبادی( برون) و بعد هم باغستان (فردوس )در دامنه ی کوه های بلده بود...و اینها یی که گفتم در یک خط مستقیم در سمت مشرق قرار داشت ...  (ر                 ا

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ شهریور ۹۴ ، ۲۱:۳۱
سیدمحمود بخشایش