...کم کم آواز زیبای پرندگان زیبا به ما خبر می داد که سپیده ی سحری در راه است وآواز خروس هارسیدن صبح را خبر می دادند ... وما قصد رفتن به (زودری چاه قند )را داشتیم بلند شدم و در تاریک وروشن هوا کوزه ی سفالی بزرگ را بر داشتم و به طرف چشمه راه افتادم در راه رفتن به استخر بزرگ آب که نزدیک می شدم قور باغه ها از کنار آب به داخل استخر می پریدند و ستاره ها در داخل آب استخر همراه با موج ها حرکت می کردند ماهی ها با شادی و زیبایی تمام در داخل استخر به دنبال یکدگر در گردش بودند درخت های توت بلند گرداگرد استخر همراه با نسیم زیبای صبح گاهی برگها وشاخه ها یشان را حرکت می دادند ابتدا از آب چشمه وضو گرفتم وبعد کوزه ی سفالی را از بالای استخر ومحل (تراز)آب پر کردم و در همان حال می دیدم که خر چنگ های آب شیرین چگونه خودشان را در زیر سنگ های کنار آب پنهان می کردند هنوز هوا کمی تاریک بود وما باید در هوای سرد قبل از طلوع آفتاب به طرف کوه سیاه که در بالا دست چاه قند و ابتدای دره بود می رفتیم ... به آرامی برگشتم از چشمه به طرف استخر و کوچه باغ ... انبوه درخت ها درآن صبح قبل از طلوع خورشید در تاریک نگه داشتن کوچه باغ نقش داشتند در کنار ( جالو )محل بستن آب استخر یک درخت سنجد متواضعانه و با زیبایی تمام خودش را بر روی استخر خم کرده بود من به باغ برگشتم سماور ذغالی را روشن کردم و به نماز ایستادم صبحانه نان تنوری بود و گردو وماست چکیده و پنیر محلی ...پس از خوردن چای صبحانه را بر داشتیم و راهی شدیم هنوز خورشید خانم خودش را به ما نشان نداده بود ولی ما آفتاب را بربالای کوه سرخ می دیدیم تا رسیدن به کوه سیاه نیم ساعتی راه بود ...